جنگ ایران و عراق از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ با یک سری درگیریهای مرزی پراکنده بین دو کشور و حمله نیروی هوایی عراق به چند فرودگاه نظامی و غیرنظامی ایران آغاز شد و رسماً در ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ به پایان رسید.کمیته بینالمللی صلیب سرخ در ایران آخرین آمار مفقودان ایرانی جنگ تحمیلی با عراق را ۱۱ هزار و ۶۹۷ نفر اعلام کرده است.
کمیته بینالمللی صلیب سرخ در ایران آخرین آمار مفقودان ایرانی جنگ تحمیلی با عراق را ۱۱ هزار و ۶۹۷ نفر اعلام کرده است. پدر و مادر بهنام تا واپسین لحظات عمرشان چشم به راه خبری از فرزند بودند. مسوولان ارتش هیچگاه پاسخ روشنی در مورد سرنوشت بهنام به خانواده او ندادند و بهایی بودن بهنام هم مزید بر علت شد تا برای عدم پاسخگویی به خانواده پراورپیشه، توجیه قانونی و شرعی پیدا کنند. بهنام در یک خانواده بهایی در سال ۱۳۴۰، در خانهای قدیمی در خیابان «سلسبیل» تهران به دنیا آمد. پدرش، «نعمتالله پراورپیشه»، از بهاییان روستای «جوشِقان» کاشان بود. نعمتالله هنوز نوجوان بود که با تحریک ملای محل، گروهی از روستاییان متعصب به محل زندگی او و خانوادهاش هجوم بردند و آنها مجبور شدند شبانه با ترک خانه، زمین و داراییهای خود، از روستا بروند و پای پیاده عازم تهران شوند. نعمتالله در راه مادر خود را از دست داد. او در تهران با «ایران حبیبی»، از بهاییان همدان که بانویی باسواد بود، آشنا شد و ازدواج کرد.
جنگ ایران و عراق از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ با یک سری درگیریهای مرزی پراکنده بین دو کشور و حمله نیروی هوایی عراق به چند فرودگاه نظامی و غیرنظامی ایران آغاز شد و رسماً در ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ به پایان رسید.
طبق آمار «بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس»، از پنج میلیون ایرانی شرکت کننده در جنگ، ۱۹۰ هزار نفر کشته و ۶۷۲ هزار نفر مجروح شدند. اما در طی این هشت سال، به جز کشته شدگان و مجروحان، هزاران جوان ایرانی دیگر هم بودند که دیگر به خانههایشان بازنگشتند و پدر و مادرهایشان به امید دیدار مجدد فرزندان یا یافتن اثری از آنها، تا به امروز منتظرند. چه بسیار از والدین در این سالها با آرزوی دیدار یا خبری از فرزند گمشده خود، چهره بر نقاب خاک کشیدند.
کمیته بینالمللی صلیب سرخ در ایران آخرین آمار مفقودان ایرانی جنگ تحمیلی با عراق را ۱۱ هزار و ۶۹۷ نفر اعلام کرده است.
«بهنام پراورپیشه»، یکی از هزاران جوان ایرانی بود که به گفته خودش، برای دفاع از کشور به سربازی رفت و عازم جبهه جنگ شد. اما این سفر برای او پایانی نداشت و هیچگاه از خدمت سربازی برنگشت.
پدر و مادر بهنام تا واپسین لحظات عمرشان چشم به راه خبری از فرزند بودند. مسوولان ارتش هیچگاه پاسخ روشنی در مورد سرنوشت بهنام به خانواده او ندادند و بهایی بودن بهنام هم مزید بر علت شد تا برای عدم پاسخگویی به خانواده پراورپیشه، توجیه قانونی و شرعی پیدا کنند. بهنام در یک خانواده بهایی در سال ۱۳۴۰، در خانهای قدیمی در خیابان «سلسبیل» تهران به دنیا آمد. پدرش، «نعمتالله پراورپیشه»، از بهاییان روستای «جوشِقان» کاشان بود. نعمتالله هنوز نوجوان بود که با تحریک ملای محل، گروهی از روستاییان متعصب به محل زندگی او و خانوادهاش هجوم بردند و آنها مجبور شدند شبانه با ترک خانه، زمین و داراییهای خود، از روستا بروند و پای پیاده عازم تهران شوند. نعمتالله در راه مادر خود را از دست داد. او در تهران با «ایران حبیبی»، از بهاییان همدان که بانویی باسواد بود، آشنا شد و ازدواج کرد. این زوج صاحب پنج فرزند شدند که بهنام کوچکترین فرزند این خانواده بود. نعمتالله با کار و تلاش خود در تهران کسب و کاری راه انداخت و به فروش وسایل ماشین و مکانیکی مشغول شد. اما چون فردی رُک و صریح بود و از صحبت درباره اعتقاداتش ترسی و اِبایی نداشت، دو نفر از آخوندهای بازار به طور مرتب مردم را علیه او تحریک میکردند. متعصبان سه مرتبه با تحریک آخوندهای بازار، به محل کسب نعمتالله حمله کردند و اموالش را به غارت بردند. خودش را هم به قصد کسب صواب، مورد ضرب و شتم قرار دادند.
خواهر بزرگ بهنام میگوید: «یکی از این دفعات، مهاجمان طوری محل کسب پدر را تخریب کردند و سرمایهاش را به غارت بردند که ما امکان خریدن چیزی برای خوردن هم نداشتیم.»
تولد بهنام مقارن با سومین غارت محل کسب و کتک خوردن پدرش از سوی مهاجمان بود. شدت ضرب و شتم به گونهای بود که پدر نتوانست در هنگام تولد آخرین فرزندش در بیمارستان حاضر باشد.
بهنام پسری باهوش بود و در مدرسه به عنوان کمک معلم به همکلاسیهایش درس میداد. او علاقه زیادی به کارهای فنی داشت و اوقات فراغت را به ساختن کیتهای الکترونیکی مشغول بود.
هنوز خیلی جوان بود که مدتی را به تنهایی در «پلنگدره» مازندران زندگی کرد. او پلنگدره را عمدا انتخاب کرده بود زیرا در آن زمان هیچ فرد بهایی در آن منطقه زندگی نمیکرد و بهنام میخواست با سکونت در آن روستا، ساکنان آنجا را با آیین بهایی آشنا کند. پس از شروع جنگ ایران و عراق، برادرِ بهنام او را تشویق کرد تا برای خدمت سربازی، خود را معرفی کند. با آن که نعمتالله با رفتن سربازی پسرش در زمان جنگ مخالف بود ولی بهنام خود را به نظام وظیفه معرفی کرد و به خدمت اعزام شد.
پس از دوره آموزش، در زمان تقسیم بهنام به «لشکر۷۷ خراسان» افتاد و مستقیماً از پادگان «لویزان» به همراه «گردان۱۳۶» لشکر۷۷ جهت عملیات «رمضان» عازم منطقه جنگی شد.
عملیات رمضان به مدت ۱۷ روز، از ۲۲ تیر تا هفت مرداد ۱۳۶۱ در منطقه جنوب عراق، شمال شرقی بصره و منطقه شلمچه اتفاق افتاد.
طی این مدت، هیچ خبری از بهنام به خانوادهاش نرسید. پس از حدود یک ماه از پایان عملیات رمضان در تاریخ هفت شهریور، نامهای به امضا فرمانده گردان۱۳۶ از طرف ارتش به منزل خانواده پراورپیشه رسید که در آن نوشته شده بود: «خانواده محترم سرباز یاد شده فوق (بهنام پراورپیشه)، سرباز جانباز فداکار شما در عملیات رمضان با نبرد علیه کافران بعثی مفقود گردیده است. انشاالله چنانچه اطلاعات کافی به دست آمد، آن خانواده محترم و مومن به انقلاب را در جریان خواهیم گذاشت. انشاالله خداوند به شما صبر و شکیبایی عطا فرماید تا بلکه بتوان با پشتیبانی شما برادران، به هدف مقدس خود برسیم.»
در پایین نامه، شماره پلاک بهنام، ۱۴۱۹۱۷۷ با قلم نوشته شده بود.پایان این نامه، آغازگر چندین سال امید و انتظار خانواده پراورپیشه برای یافتن اثری یا خبری از فرزندشان بود. یک بار سربازی که خود را همخدمتی بهنام معرفی کرده بود، به در منزل آنها رفته و گفته بود که بهنام جزو گروه از سربازان بوده است که جلوتر از بقیه، منطقه را مینروبی و پاکسازی میکردهاند. آن سرباز به خانواده پراورپیشه گفته بود که دیده است ناگهان تجهیزات پشت بهنام آتش گرفته و به زمین افتاده، همه جا را دود گرفته و پس از آن، دیگر اثری از بهنام دیده نشده است.
بار دیگر، در روزنامهها اسامی تعدادی از اجساد را که آورده شده بودند، اعلام کردند. نام بهنام پراورپیشه هم به عنوان مفقودالاثر در بین آن نامها بود. خانواده بهنام برای گرفتن جسد فرزندشان به «بهشت زهرا»، پادگان لویزان، بنیاد شهید و جاهای مختلف مراجعه کردند ولی همه اظهار بیاطلاعی میکردند و میگفتند: «جسدی با مشخصات بهنام نیست. خبر اشتباه بوده است.»
رفتار عجیب و پاسخهای غیرروشن مسوولان، بیش از آن که موجب دلگرمی پدر و مادر پیر بهنام شوند، نگرانی آنها را از وضعیت فرزندشان بیشتر میکردند. آنها حتی از تحویل دادن پلاک بهنام به خانوادهاش هم اجتناب کرده بودند.
شش سال بعد از شهادت بهنام، اسرا آزاد شدند. خانواده چشم به راه آمدن بهنام بودند ولی او باز هم نیامد و این نیامدنها و بیخبریها حال همه را بیش از پیش بدتر کرد.
اما این واقعه زمانی دردناکتر شد که بنیاد شهید به پدر و مادر بهنام پراورپیشه اعلام کرد پرونده فرزندشان به دلیل بهایی بودن، بسته شده است. حکومت اسلامی تبعیض مذهبی را بر شهروندان بهایی حتی بر آنهایی که در راه حفظ وطن جان خود را دادهاند، اِعمال میکند.
بهاییان در ایران از داشتن بسیاری از حقوق شهروندی مانند حق تحصیل، داشتن مشاغل دولتی، پیشرفت در امور علمی و هنری و ورزشی، انجام مراسم مذهبی و ... محروم هستند ولی رفتن به سربازی برای آنها اجباری است.
بسیاری از بهاییان طی جنگ هشت ساله، کشته یا مفقود و معلول شدند اما قانون تبعیضآمیز جمهوری اسلامی، چشم خود را بر این جانبازان وطن به دلیل اعتقادات دینی آنها بسته است. چند سال بعد، نعمتالله پراورپیشه در حسرت گرفتن خبری از پسرش، درگذشت و مادر تا واپسین لحظات حیاتش امیدوار بود. او عکس کوچکترین فرزند را بالای سرش در رختخواب گذاشته بود و روزها با بهنام بیدار میشد و شبها با یادش میخوابید.
اما آنچه خانواده بهنام را بیشتر آزرده میکرد، طرح این پرسش در ذهنشان بود که آیا امکان دارد بهایی بودن بهنام، موجب کوتاهی، اهمال یا قصدی از طرف مسوولان برای دادن خبر یا عدم تحویل و شناسایی کالبد او شده باشد؟