در چهارمین برنامه از مجموعه رادیویی «یک روایت» به سراغ فریبا داووی مهاجر رفتهایم و محور این گفتوگو کنار گذاشتن حجاب، و نیز فعالیتهای سیاسی اوست که به خروجش از ایران منجر شد. وقت در مطبوعات یا رسانهها بازتاب نداشت. من فکر کردم تنها راهی که میتواند به عنوان یک نردبان یا وسیله به من کمک کند همین روزنامهها هستند؛ واقعاً هم بودند تا آن جایی که امکان داشت.
به هرحال خود حکومت میگفت مثل توپخانه عمل میکردند که بعد هم به صورت فلّهای بسته شدند. ولی برای من به شکل ابزاری مطرح بودند.
جمهور در دوران اصلاحات نام میبرند که در مرکز مطالعات و تحقیقات رئیسجمهور در حال کار بودهاید. آیا اصولاً این موضوع صحت دارد؟ اگر این طور است، چهطور شد که به دفتر ریاستنه، به هیچ وجه صحت ندارد. من هیچوقت و در هیچ زمانی سمت دولتی حتی به صورت یک معلم نداشتم. هیچ سِمَت و نزدیکی هم به عنوان مشاور یا معاون نداشتهام. اولین بار که این مطرح شد، به وسیله مستندی بود که علیه من در صداوسیما ساخته شد. آمدند و این را مطرح کردند و این کذب بود، [متأسفانه] حتی بعضی از روزنامهها و نشریات و رسانههایی که میخواستند مرا معرفی کنند، گاهی همین [سِمَتها] را به کار میبردند. این نشاندهنده این است که گاهی حتی یک خبر کذب چهقدر میتواند گسترش پیدا کند که حتی دوستان آدم هم آن را باور میکنند.
نه، من هرگز چنان عناوینی نداشتم و اصولاً هم چون من نزدیکی به جناح آقای منتظری داشتم، همگرایی با دوستان اصلاحطلب نداشتم.
وقت در مطبوعات یا رسانهها بازتاب نداشت. من فکر کردم تنها راهی که میتواند به عنوان یک نردبان یا وسیله به من کمک کند همین روزنامهها هستند؛ واقعاً هم بودند تا آن جایی که امکان داشت. به هرحال خود حکومت میگفت مثل توپخانه عمل میکردند که بعد هم به صورت فلّهای بسته شدند. ولی برای من به شکل ابزاری مطرح بودند.
جمهور در دوران اصلاحات نام میبرند که در مرکز مطالعات و تحقیقات رئیسجمهور در حال کار بودهاید. آیا اصولاً این موضوع صحت دارد؟ اگر این طور است، چهطور شد که به دفتر ریاستنه، به هیچ وجه صحت ندارد. من هیچوقت و در هیچ زمانی سمت دولتی حتی به صورت یک معلم نداشتم. هیچ سِمَت و نزدیکی هم به عنوان مشاور یا معاون نداشتهام. اولین بار که این مطرح شد، به وسیله مستندی بود که علیه من در صداوسیما ساخته شد. آمدند و این را مطرح کردند و این کذب بود، [متأسفانه] حتی بعضی از روزنامهها و نشریات و رسانههایی که میخواستند مرا معرفی کنند، گاهی همین [سِمَتها] را به کار میبردند. این نشاندهنده این است که گاهی حتی یک خبر کذب چهقدر میتواند گسترش پیدا کند که حتی دوستان آدم هم آن را باور میکنند.
نه، من هرگز چنان عناوینی نداشتم و اصولاً هم چون من نزدیکی به جناح آقای منتظری داشتم، همگرایی با دوستان اصلاحطلب نداشتم. نه اینکه با آنها ارتباط نداشتم، نه اینکه با آنها سلاموعلیک نداشتم، ولی اصلاً این طوری نیست. همین الان هم ممکن است با این دوستان سلاموعلیک داشته باشیم. ولی از آنجا که کسانی که آقای منتظری را زدند از جناح چپ بودند و بعد جناح چپ بود که به قدرت رسید از بالا و تحت عنوان «اصلاحطلب» بودند، یادم است که تا زمان رفع حصر آقای منتظری هم من به عنوان مخالفان اینها محسوب میشدم.
به خوبی یادم هست که وقتی برای انتخابات مجلس ششم خودم را نامزد کردم، از طرف یکی از دوستان در جبهه مشارکت من را خواستند، من رفتم آنجا، و به من گفتند یکی از مشکلات تو که نمیتوانیم تو را در لیست [نامزدهای جبهه] مشارکت قرار بدهیم، این است که به هر حال به جناح آقای منتظری نزدیکی داری. البته یک دلیل دیگر هم گفتند. گفتند اطاعتپذیر نیستی!
ولی به هرحال نمیتوانستم به لحاظ فکری به آنها نزدیک باشم به خصوص که آنها را در جناحی که آقای منتظری را زدند، دخیل میدیدم. ولی خب وقتی جریان اصلاحات به پا شد، به خصوص در روزنامه خرداد با حضور عبدالله نوری -که واقعاً فضا میداد، اجازه میداد در این حوزه مطلب نوشته شود-، خب در دفاعیه خودش در دادگاه انقلاب بحثِ به قول خودشان شیرینِ آقای منتظری را جسورانه ازش دفاع کردند و به هرحال فضایی ایجاد شد که در آن بشود از اتفاقاتی که زیر سایه و پشت پرده علیه خیلیها اتفاق افتاده بود و صداهای دیگر صحبت شود.
خانم مهاجر، شما به علت شرکت در تجمع ۲۲ خرداد سال ۸۵ به چهار سال زندان محکوم شدید. به چه اتهام یا اتهاماتی شما را به زندان محکوم کردند؟
اولین باری که من زندان رفتم در ارتباط با تبلیغ علیه نظام، همین نزدیکی با بیت آقای منتظری، و مسئله سخنرانی درباره قتلهای زنجیرهای بود که به چهار سال زندان محکوم شدم. بعد یک بازداشت داشتم که آن بازداشت خب سه روز در زندان انفرادی ۵۹ بودم که آن خودش حکایت جداگانهای است از فشارهایی که بود و زندان مردانهای که تویش قرار داشتم.
بعد، بازجوییهای سنگین بعد از آزادی که شاید بشود گفت هفتهای سه روز، چهارروز... هر چه که شما فکر کنید. مثل کارمندی که میرود سر کار و کارت میزند، من هر روز در مکانهای مختلف بازجویی میشدم، به طوری که گاهی روزها مثلاً ۱۲ساعت من را در محوطه بازجویی نگه میداشتند در دادگاه انقلاب، بعضی وقتها صبح تا شب، ولی بازجویی نمیکردند و فقط من را آن جا مینشاندند... یعنی انواع و اقسام، در جاهای مختلف، در وزارت اطلاعات، در خانههایی که به شکل مخفی داشتند و مال نیروی انتظامی بود، و همه و همه اینها. اگر حتی یک مسافرت میرفتم، به آن هتلی که مسافرت رفته بودم [برایم] برگه میفرستادند که باید بیایی برای به اصطلاح بازجویی.
بعد از آن زندان هم که من فعالیتهای مربوط به زنان را بیشتر کردم به دلایلی که اگر شما بخواهید توضیح میدهم، بعد از آن من به خاطر تظاهراتی که زنان در مقابل دانشگاه تهران برگزار کردند و اعتراض به قانون اساسی ضدزن بود، به کرّات بازجویی شدم، یعنی [آن روند] تشدید شد. بعدا به خاطر سفرهایی که به افغانستان داشتم، به خاطر آموزشهایی که به زنان افغان میپرداختم، باز این روند [بازجویی] ادامه داشت، تا جایی که به تظاهرات میدان هفتمتیر برای زنان منتهی شد.
تیر ما چندنفر بودیم که مسئولیت تظاهرات را پذیرفتیم و اسممان را گذاشتیم و با اسممان مردم را دعوت کردیم. چندین روز متوالی دم خانه ما به در میکوبیدند، به دیوار میکوبیدند، اصلاً وضعیت بغرنجی را ایجاد کرده بودند. بعد از این داستان حتی یک بمب صوتی دم خانه ما منفجر شد که به هر حال آن را رسانهای کردم. بعد دوباره به آن خاطر به چهار سال زندان محکوم شدم، قطعی. بعد دوباره در شعبه اوین -که الان اسم کاملش یادم میآید و میگویم خدمتتان- دوسال به زندان محکوم شدم و همه قطعی [و غیرمشروط] بود.
بازداشت، بازجویی، زندان، فشارهای مختلف، همه اینها برای تظاهرات مسالمتآمیز و سخنرانی، این احکام سنگین چرا برای شما صادر میشد؟ به نظرتان آیا میخواستند درواقع شما را از صحنه خارج کنند یا علل دیگری داشت؟
بله، خب یکی این است که بترسانند که آن فرد ادامه ندهد. یکی این است که محدودش بکنند. بعضی اوقات هم این احکام سنگین را میزنند و بعدش پیشنهادهای مختلف میکنند برای این که از فرد جاسوس بسازند. و به هرحال، میشود گفت بله، نظر شما درست است که میخواستند فعالیتهای من را محدود کنند.
به هرحال آن موقع من باحجاب بودم، ولی با یک صدای «دیگری». یعنی صدایی که از یک آدم باحجاب [برایشان] قابل تحمل نبود. و این میتوانست یک شکل جدیدی باشد در آن موقع. الان که نبود، سالها پیش بود. سال ۲۰۰۴، ۲۰۰۵، زمانی که روزنامههای آن مدلی در میآمد. خب از من عجیب بود که زنی با حجاب کامل میگوید من فمینیستم. یک زنی با حجاب کامل میگوید من این نظام جمهوری اسلامی را... حالا من این جوری نمیگفتم که مبادا نتوانم زیر بازجویی تحمل کنم، ولی میگفتم معتقد به تغییر ساختار جمهوری اسلامی هستم که اگر در بازجویی گفتند ساختار چیست بتوانم یک نقطه فراری برای خودم بگذارم. ولی از همان موقع از این تغییر ساختار صحبت میکردیم، تغییر قانون اساسی را صحبت میکردیم و من اشکال ماهوی به خود جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه داشتم. بنابراین میتوانست یک خطر باشد به نظر من.
به حجاب و مسئله حجاب هم خواهیم پرداخت. اما چه طور شد که مهاجرت کردید؟ آیا مخفیانه از ایران خارج شدید یا خیر؟ و چرا به آمریکا رفتید؟ علت خاصی داشت؟
بله، یک سیاستی را جمهوری اسلامی پیشه کرده بود -که ما بعداً متوجه شدیم- دوره