مجتبی حسینی، سردبیر سایت اعتمادآنلاین به اشاره به سالگرد فوت امیرکبیر در یادداشتی نوشت: یک پرسش کوتاه: چه شد امیرکبیر از محبوبیت به مغضوبیت رسید و خودش و اصلاحاتش چنین فرجامی پیدا کرد ؟دوره قاجار میتوانست یک عصر طلایی برای ایرانیان و به اعتباری پایان عصر عسرت باشد. مورخان بسیاری تاکید کردهاند که دوره قاجار از هر جهت میتوانست مسیر کشور را تغییر دهد و اوضاع بیسامان ایران را سامان دهد.
برای امیر مسجل شده بود که برای رسیدن به این هدف خود، باید عده و عُده فراهم آورد و وابستگیاش را به بیگانه کم کند. برای این مهم هم میدانست که به دانشمندان و به صنعت پیشرفته و به اقتصاد نیرومند و به ارتباط و اطلاعات مفید نیازمند است. همین بود که در ایران امیرکبیر تنها کسی بود که به فکر نوسازی افتاد و برای عملیاتی کردن آن، گام برداشت. او پیش از هر چیز مردم را به حکومت مرکزی خوشبین کرد و امنیت را برقرار نمود و اقدام به تاسیس نمادهای اصلی پیشرفت کرد و برای تربیت علمی جوانان ایرانی، دارالفنون را با استادان اتریشی به راه انداخت. همچنین ارتش و دولت را سامان داد و با دول بیگانه نیز از سر تعامل هوشیارانه برآمد. اما امیرکبیر مغرور بود و همین غرور او باعث شد تا دیگران سعایت شاه را کنند و از او بترسانند و به وسیله تحریک مادر شاه و حسادت میرزاآقاخان نوری ابتدا امیر را خانهنشین کردند و پس از مدتی او را رگ زدند و شهید کردند. شاید اگر امیرکبیر کمی بیشتر اهل مدارا و نرمی بود میتوانست ایران را به قدرتی مستحکم بدل کند.
با تیغ دلاکی متاسفانه دلیل دیگهش اعتماد به انگلستان بود و امیرکبیر نفهمید انگلستان هرگز از آدمی مثل او حمایت نخواهد کرد. اینکه تمام جریانات مرگ او را با خالهزنک بازیای دربار توجیه کنیم غلطه. ناصرالدین شاه فقط زمانی فرمان مرگ او را امضا کرد که به او ثابت کردند امیر در پی عزل او بوده است.
مجتبی حسینی، سردبیر سایت اعتمادآنلاین به اشاره به سالگرد فوت امیرکبیر در یادداشتی نوشت: یک پرسش کوتاه: چه شد امیرکبیر از محبوبیت به مغضوبیت رسید و خودش و اصلاحاتش چنین فرجامی پیدا کرد ؟دوره قاجار میتوانست یک عصر طلایی برای ایرانیان و به اعتباری پایان عصر عسرت باشد. مورخان بسیاری تاکید کردهاند که دوره قاجار از هر جهت میتوانست مسیر کشور را تغییر دهد و اوضاع بیسامان ایران را سامان دهد. تضاد قدرتها و کشمکش آنها زمینه آزادی و میدان عملی برای ایران به وجود میآورد ولی دولت هوشیار و مقتدری نبود که بتواند از آنها بهره ببرد. امیرکبیر نیز متاسفانه خیلی زود کارش به ناکامی کشید. در آن روزگار روسیه تزاری در ایران دنبال منافع و منابع خود میگشت و با قدرتهای قاهرهای چون بریتانیا و فرانسه در مسابقه بود. روسها میخواستند به آبهای گرم خلیجفارس برسند و از پیشرفت روزافزون بریتانیا جلوگیری کنند ضمن اینکه بدشان هم نمیآمد ایران را به سوی هند بکشند و منافع بریتانیا را به خطر بیندازند. از طرفی دیگر بریتانیا در داخل ایران نفوذ کرده و امتیازهای فوقالعادهای به دست آورده بود و طمع استعماریاش نسبت به ایران به جنبش افتاده بود. فرانسه هم از سوی دیگر وارد میدان شده بود و میخواست کشورگشایی خود را امتداد دهد و بر همهجا مسلط شود. آلمانها هم رفتهرفته قد علم کرده بودند. در یک چنین موقعیت متضادی ایران به خوبی میتوانست بهترین نتیجهها را به دست بیاورد و میتوانست از اختلافها بهره ببرد و معادلات را به نفع خود برگرداند. امیرکبیر دولتمردی بود که به این مساله پی برد و به نتایجی هم رسید و با اصلاحات و نوسازیای که در داخل ایران شروع کرد، توانست ابتکار عمل را به دست بگیرد و کشور را در آن روزگار حفظ و حراست کند. امیرکبیر در شاه نفوذ داشت. رجال و مردم نیز از او حساب میبردند. او فهمیده بود برای یک حکومت با اهداف برتر و عالی و برای مبارزه با استعمار به نیرو و مهمات و پیشرفت نیاز دارد.
برای امیر مسجل شده بود که برای رسیدن به این هدف خود، باید عده و عُده فراهم آورد و وابستگیاش را به بیگانه کم کند. برای این مهم هم میدانست که به دانشمندان و به صنعت پیشرفته و به اقتصاد نیرومند و به ارتباط و اطلاعات مفید نیازمند است. همین بود که در ایران امیرکبیر تنها کسی بود که به فکر نوسازی افتاد و برای عملیاتی کردن آن، گام برداشت. او پیش از هر چیز مردم را به حکومت مرکزی خوشبین کرد و امنیت را برقرار نمود و اقدام به تاسیس نمادهای اصلی پیشرفت کرد و برای تربیت علمی جوانان ایرانی، دارالفنون را با استادان اتریشی به راه انداخت. همچنین ارتش و دولت را سامان داد و با دول بیگانه نیز از سر تعامل هوشیارانه برآمد. اما امیرکبیر مغرور بود و همین غرور او باعث شد تا دیگران سعایت شاه را کنند و از او بترسانند و به وسیله تحریک مادر شاه و حسادت میرزاآقاخان نوری ابتدا امیر را خانهنشین کردند و پس از مدتی او را رگ زدند و شهید کردند. شاید اگر امیرکبیر کمی بیشتر اهل مدارا و نرمی بود میتوانست ایران را به قدرتی مستحکم بدل کند. اگر با غرور و بیاعتنایی شاه را از خود نمیآزرد و برای رسیدن به هدف با نیروهای موثر تعامل میکرد حتما هم خودش هم ایران فرجامی دیگر پیدا میکردند. ضمن اینکه غرور تنها ایراد امیر نبود. تنهایی امیرکبیر و بیتوجهی به آینده و تهیه نکردن همدست و همفکر باعث شد تا تنها بماند و با مرگش همهچیز تمام شود. اگر هم تمام نشود به مسیر دیگری بیفتد. چرا که هر چه بود در خود امیرکبیر خلاصه شده بود و هر چه بود با رفتن او از میان رفت، در حالی که او باید احتمال مرگ خویش را میداد و برای دورههای بعد افرادی و رهبرانی در نظر میگرفت و در دستگاه سلطنت ناصری دوستانی برای خودش دست و پا میکرد که بتوانند ایده او را بفهمند و افکار او را دنبال کنند. خطای دیگر امیر بیتوجهیاش به دشمن و بیاعتنایی به نفوذ دشمن در داخل ایران و حتی در میان طبقات مختلف خصوصا اشراف بود. امیرکبیر دشمن را و نفوذش در دستگاه حاکم را دستکم گرفته بود. غرور و تنهایی و نادیده گرفتن قدرت دشمن و نفوذش در دستگاه باعث شد که امیرکبیر با آن همه قدرت و استعداد و تدبیر و ابتکار و سازندگی به دست مرگ سپرده شود و از میان برود. در حالی که شاه در دل، مشتاق و عاشق او بود و به او دلبسته بود. این شکست را باید از ضعف امیرکبیر دانست نه از قدرت دشمن.
پس از شهادت امیرکبیر امتیازها به این و آن داده شد. مرگ امیر اما برای قدرتهای بیگانه فرصت مناسبی بود تا با خیال راحتتر به منافع و مقاصد خود بیندیشند و رجال ایرانی را به خدمت بگیرند. به یک اعتبار رگ دست امیرکبیر را فقط میرغضب و حاجعلیخان مقدم مراغهای و مهدعلیا، مادر ناصرالدینشاه نزدند. رگ دست امیر را خودش با غرورش، تنهاییاش و بیتوجهی و بیاعتناییاش به شاه زد.