در بخش دوم از جلسه دوم، نگاهی خواهیم داشت به نظریه سیاسی ارسطو و تفاوتها و شباهتهایی که اندیشه سیاسی او با استادش، افلاطون داشت. ارسطو، بزرگترین شاگرد افلاطون است که اختلافات فکری عمیقی با استادش داشت. ارسطو روایتی اولیه از نظریه جمهوریخواهی در سیاست را ارائه کرد.
او در کتاب سیاست سطوح متفاوت انجمنهای انسانی را به این شکل معرفی میکند: خانواده، انجمنی طبیعی برای تأمین نیازهای روزانه است که از زمینهای تحت مالکیت یک خاندان (oikos) تأمین میشود؛ روستا انجمنی از خانوادههاست برای تأمین نیازهای غیر روزمره؛ و koinonia politike (که بعدها در زبان لاتینی societas civilis یا «جامعه مدنی» ترجمه شد) انجمنی برای زندگی عالی یا فضیلتمندانه است که کوچکترین واحد اجتماعی خودکفا محسوب میشود؛ یعنی پلیس یا دولت-شهر.
از نظر ارسطو انسان ذاتاً حیوانی سیاسی است و تنها «وحوش و خدایان» خارج دولت-شهر زندگی میکنند. انسانها زمانی که با سیاست خوب کامل شدند به بهترین گونه از میان حیوانات تبدیل خواهند شد، در حالی که بدون قانون و دولت-شهر بدترین حیوانات هستند.
ارسطو معتقد بود اجتماع سیاسی، حکومت خودمختاری در میان انسانهای برابر است، و شرط لازم خودمختاری تشکیل نشستهای حضوری است. بنابر این، دولت-شهر نمیتواند خیلی بزرگ باشد. شهروندان در حکومت مشارکت میکنند و مسئولیتهایشان به صورت گردشی تغییر میکند.