close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
ویدیو

یخچال مرگ، گزارش آیدا قجر از پناهندگی و قاچاق انسان

۲۷ آبان ۱۳۹۸
آیدا قجر
خواندن در ۵ دقیقه

بعد از یک‌سال و نیم گزارش‌گری در حوزه پناه‌جویان، وقتی خبر پیدا شدن جنازه‌های ۳۹ انسان را در بار یخچال یک کامیون خواندم، صورت تک‌تک پناه‌جویانی که در این مدت اعتماد کردند و بی‌دریغ روایت‌هایشان را از مسیر پرخطر قاچاق انسان برایم گفتند، مثل فیلم مقابل چشمانم به حرکت درآمد؛ همان‌هایی که زندگی‌شان برای چند ماه و چه بسا چندین سال در آوارگی محض خلاصه می‌شود.

حالا می‌توانم به جرات بگویم که زندگی در دنیای پناه‌جویی نوعی جنگ است؛ مبارزه‌ای مداوم و شبانه‌روزی برای زنده ماندن و زندگی کردن. چشمان کودکانی را به یاد آوردم که به جای بازی و تحصیل، حالا بخشی از آوارگان زمین هستند و زندگی در آن‌‌ها منجمد شده است. هر کدام از آن پناه‌جویان یا کودکان می‌توانستند یکی از این جنازه‌ها باشند. انسان‌هایی که انگار هیچ برای از دست دادن ندارند، مرگ را پذیرفته‌اند و چنان با خطرهای مختلف خو گرفته‌اند که بودن‌شان در همین نبودن‌ها معنا می‌یابد؛ مثل همان جنگ!

پیدا شدن جنازه‌های آن ۳۹ انسان باعث شد که رسانه‌های جهان برای چند روز به موضوع پناه‌جویان بپردازند. دادگاه به راه افتاد و چندین نفر که در قاچاق آن‌ها نقش داشتند، بازداشت شدند. اما این روایت وحشتناک از دست‌وپنجه نرم کردن با زندگی، نه اولین اتفاق بوده است و نه آخرین آن.

چندی پیش مردی عراقی که درخواست پناهندگی او با پاسخ منفی روبه‌رو شده بود، عزم بریتانیا کرد اما در آب‌های میان بلژیک و مقصد غرق شد و جان باخت.

نه فقط بلژیک که به تازگی توجه‌‌ها را به خود جلب کرده است بلکه میلیون‌ها انسان هر روز در آب‌ها و خشکی‌های جهان در تلاش هستند تا مرزها را رد کنند و به مقصدی امن برسند بی‌آن‌که توجهی به سمت آن‌ها جلب شود.

در بلژیک و محل‌های زندگی شبانه‌روزی پناه‌جویان، صدها انسان را با ملیت‌های مختلف می‌توان یافت که هر کدام با هر قصه‌ای، به دنبال شانس خود می‌گردند تا بلکه آخرین مرز را به مقصد بریتانیا رد کنند و تن خسته و روح آسیب‌دیده خود را دوباره به زندگی بازگردانند.

بسیاری از آن‌هایی که به مقصدشان می‌رسند، دیگر تمایلی برای برگشتن به خاطرات سفر قاچاقی خود ندارند. دفتر زندگی آن‌ها در بریتانیا برگه‌های سفیدی دارد که امیدوارند با به تحقق رسیدن آرزوهایشان، پر شود. هرچند برگ برگ دفتر زندگی بسیاری هم پیش از رسیدن به مقصد، از هم جدا می‌شوند و از بین می‌روند.

با خواندن هر قصه از چندین روایتی که از زندگی آن ۳۹ قربانی منتشر شد، به یاد روایت‌هایی افتادم که یا شنونده‌‌ آن‌ها بودم و یا راوی‌شان. به یاد چشمان «میثم» افتادم که خمار از مخدر، در جنگل «کاله» در شمال فرانسه به دنبال مسافر می‌گشت. با هر تازه‌ واردی صحبت می‌کرد تا بتواند متقاعدش کند که می‌تواند او را به مقصد برساند. میثم بعد از دو سال زندگی در ابن جنگل‌، «آدم‌پران» شده بود و با مبلغی بین ۸ تا ۱۲هزار یورو، پناه‌جویان را سوار بر کامیون می‌کرد.

«پری» به خاطرم آمد؛ زن جوانی که قاچاق‌بر در شمال فرانسه به او تجاوز جنسی کرده بود. او بارها سوار بر کامیون شده بود تا بتواند به همراه همسرش به بریتانیا برسد. چندین ساعت در بار لاستیک مانده و نفس‌تنگی گرفته بود. هر بار میان روایت‌هایش می‌گفت مرگ را به چشمان خود دیده است. پری بالاخره با قایق، از فرانسه به بریتانیا رسید.

در میان چهره‌هایی که در ذهنم می‌آمدند، به یاد گریه‌های خانواده‌هایی افتادم که برای پیدا کردن عزیزان‌شان با ما تماس می‌گیرند. عکس و مشخصات می‌فرستند تا بلکه بعد از سال‌ها، بتوانند ردی از مسافران‌شان به دست آورند؛ ولو یک خبر مرگ. با دیدن تصاویر قربانیان آن کامیون، با خودم فکر می‌کردم که چند نفر از پناه‌جویان گم‌شده‌ای که خانواده‌های آن‌ها چشم‌انتظارشان هستند، در کامیونی مثل همین کامیون از بین رفته‌اند بی‌آن که رسانه‌ و دوربینی به دنبال آن‌ها باشد.

تصاویر کودکان از مقابل چشمانم عبور کردند؛ همان‌هایی که همراه با خانواده‌هایشان و یا به تنهایی سفر می‌کنند و به جای کودکی کردن، در بارهای کامیون‌ها یا هر وسایل نقلیه دیگری قرار است مرزی را رد کنند. یاد مادرهای بارداری افتادم که جنین خود را در شکم حمل می‌کنند، خطر را به جان می‌خرند و بار کامیون می‌شوند.

بازی با جان و دست و پنجه‌ نرم کردن با مرگ، سایه‌ای بزرگ بر زندگی همگی آن‌ها انداخته است؛ باز هم مثل جنگ. هر کدام از پناه‌جویان ممکن بود یکی از این ۳۹ نفر باشند؛ شاید در واقعه‌ای دیگر، در کامیون، داخل قطار یا درون قایق. گاه هم پیاده و میان کوه و جنگل.

در بلژیک با هرکدام از پناه‌جویان که هم‌کلام شدم، همگی این خبر را شنیده بودند و می‌گفتند: «ممکن بود من یکی از آن‌ها بودم.»

برای این گزارش، از میان روایت‌هایی که در چند روز سفر به بلژیک شنیدم، «احمد» را انتخاب کردم؛ جوانی ۲۵ ساله که زندگی ‌او دو سال است در کامیون خلاصه می‌شود. همین حالا که این گزارش را می‌خوانید، او در خیابان‌های بلژیک به دنبال کامیونی می‌گردد که بتواند او را به مقصدش برساند. احمد هم یک دفعه در بار یخچال یک کامیون بوده است. می‌گفت اگر پلیس پیدایش نمی‌کرد، ممکن بود او هم جانش را از دست بدهد؛ درست مثل هرکدام از این ۳۹ نفر.

اگر در جنگ‌ با مفهوم کلاسیک آن، انسان‌‌ها مقابل یک‌دیگر قرار می‌گیرند تا از مرزها دفاع کنند و امنیت را حفظ بدارند، در دنیای پناه‌جویان، انسان‌ها به مقابله با مرزها می‌پردازند تا بالاخره به امنیت برسند. خشونت در هر دو نمونه از جنگ چنان عریان است که می‌تواند هم جان انسان را بگیرد و هم جان بستاند از مفهوم انسانیت. مرکب یکی تانک است و نفربر، دیگری نفرها را با کامیون، قطار، هواپیما و قایق جابه‌جا می‌کند. در هر دو طرف ولی جان انسان است که معامله می‌شود.

این گزارش هم برشی چند دقیقه‌ای از دنیایی را به تصویر می‌کشد که در آن، انسان‌ها آوارگی را زندگی می‌کنند؛ میلیون‌ها آواره در سراسر جهان که هر لحظه ممکن است قربانی یخچال مرگ شوند.

 

 

ثبت نظر

گزارش

در ۲۴ ساعت گذشته در اهواز چه گذشت؟

۲۶ آبان ۱۳۹۸
شما در ایران وایر
خواندن در ۱ دقیقه
در  ۲۴ ساعت  گذشته در  اهواز چه گذشت؟