close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
صفحه‌های ویژه

عبدالحسین سرداری؛ مسلمان ایرانی که جان یهودیان را نجات داد

۸ بهمن ۱۳۹۵
شیما شهرابی
خواندن در ۱۸ دقیقه
عبدالحسين سردارى در 1946 ميلادى. او هرگز درباره نجات يهوديان در پاريس صحبت نكرد.
عبدالحسين سردارى در 1946 ميلادى. او هرگز درباره نجات يهوديان در پاريس صحبت نكرد.
اردشير سپهبدى، سفير ايران در فرانسه، نَفَر جلوى عكس، و عبدالحسين سردارى، كارمند سفارت، دهه سى ميلادى
اردشير سپهبدى، سفير ايران در فرانسه، نَفَر جلوى عكس، و عبدالحسين سردارى، كارمند سفارت، دهه سى ميلادى
ابراهيم مرادى، يكى از يهوديان نجات يافته توسط سردارى، جلوى مغازه فرش فروشى خود در پاريس
ابراهيم مرادى، يكى از يهوديان نجات يافته توسط سردارى، جلوى مغازه فرش فروشى خود در پاريس
سيزده بدر يهوديان ايرانى در پاريس، دهه سى ميلادى،
سيزده بدر يهوديان ايرانى در پاريس، دهه سى ميلادى،

امروز، ۲۷ ژانویه روز جهانی یادمان هولوکاست است. روزی که در آن جهانیان خاطره شش میلیون قربانی آلمان نازی را گرامی می‌دارند. به همین دلیل امروز ایران وایر چند مقاله درباره ایران و هولوکاست را دوباره منتشر می‌کند. 

 

خودش مسلمان بوده اما شمار قابل توجهی از یهودیان ایرانی و غیرایرانی را از مرگ نجات داده است. نامش «عبدالحسین سرداری» است. به او می‌گویند «شیندلر ایران»؛ کسی که در جریان جنگ جهانی دوم تمام تلاش‌ خود را کرد تا یهودی‌ها گرفتار آلمان نازی نشوند.

عبدالحسین سرداری درست در بحبوحه جنگ جهانی دوم، دیپلمات ایران در پاریس بود. او در روزهایی که نازی‌ها به هیچ فرد یهودی‌ رحم نمی‌کردند، با استفاده از توافق‌نامه حقوق شهروندی که بین دولت ایران و آلمان نازی منعقد شده بود، نه تنها جان یهودیان ایرانی مقیم فرانسه را نجات داد بلکه با صدور گذرنامه، به بسیاری از یهودیان غیرایرانی هم کمک کرد.  

عبدالحسین سرداری هیچ وقت در زمان حیات درباره آن چه کرده بود، حرف نزد اما «فریبرز مختاری» در کتاب «درسایه شیر» به طور مفصل درباره زندگی و کاری که عبدالحسین سرداری انجام داده، نوشته است.

او مستندات خود را هم ضمیمه کتابش کرده است؛ از نامه‌هایی که در آرشیو ملی امریکا پیدا کرده تا روایت کسانی که به کمک عبدالحسین سرداری، از مهلکه‌ای که در فرانسه آن روزها گرفتارش شده بودند، گریخته‌اند.

«ایران‎وایر» از او درباره عبدالحسین سرداری و کتاب «درسایه شیر» پرسیده‌ است:

بگذارید از معرفی عبدالحسین سرداری شروع کنیم.

  • مرحوم سرداری نسبت مستقیمی با فامیل پادشاهان قاجار داشت. ایشان را در کودکی- فکر می کنم وقتی که چهار یا پنج سال بیش تر نداشته- به انگلیس می‌فرستند تا در مدرسه ای شبانه‌روزی تحصیل کند. البته در آن زمان یک نفر را هم همراه ایشان فرستاده بودند که از او نگه داری و سرپرستی کند. سرداری به همین علت فارسی را بسیار خوب یاد گرفته بود؛ خط خیلی خوبی داشت، با اشعار فارسی آشنا بود و ادبیات فارسی را می شناخت. به هر حال، ایشان در یک مدرسه شبانه روزی در انگلیس درس خوانده بود و بعد از این که دبیرستان را تمام کرد، به سوییس رفت. ‌خواهر بزرگ سرداری با «انوشیروان سپهبدی» ازدواج کرده بود. انوشیروان سپهبدی که از خانواده های بزرگ قاجار بود، به عنوان نمانیده ایران در سوییس و چند کشور دیگر اروپایی در ژنو اقامت داشت. وقتی آن جا بودند، همسر ایشان تقاضا می کند که آقای عبدالحسین سرداری بروند پیش آن‌ها. آقای سرداری در دانشگاه ژنو درس می خواند و دکترای حقوق می گیرد. تز ایشان هم درباره وضع کارگران نوشته شده است.

چه طور می‌شود که او به سفارت فرانسه راه پیدا می‌کند؟

  • در زمان سلطنت رضاشاه، ایران فقط در کشورهای همسایه مانند عراق، ترکیه، افغانستان و روسیه سفارت داشته و در کشورهای دیگر سفارت نداشته است. نمایندگی های ایران در کشورهای دیگر «وزیر مختار» داشتند. بنابراین نمایندگی بودند و سفارت نبودند. بعد از اشغال ایران، این نمایندگی ها می شوند سفارت و وزیر مختارها می شوند سفیر. به هر حال، بعد از این که آقای سپهبدی وزیر مختار ایران در فرانسه می شود، سرداری را با خودش به این کشور می برد. بعد از مدتی، فرانسه درگیر جنگ می‌شود. جنگ برای فرانسوی‌ها غیرقابل تصور بود. آن ها به همین دلیل یک خط دفاعی ساخته بودند بین کشور خود و آلمان و واقعا فکر می‌کردند باعث خواهد شد آلمان‌ها نتوانند از هیچ جهتی به فرانسه حمله بکنند و اگر هم حمله بکنند، بتوانند از آن بگذرند.آلمان‌ها به جای این‌که از این طریق حمله کنند، رفتند به بلژیک که مرز بی دفاعی داشت و از آن طرف وارد شدند. به هر حال، فرانسوی‌ها غافل گیر شده بودند و وقتی آلمان‌ها وارد شدند و شروع به پیش‎روی و اشغال شمال فرانسه کردند، یک عده ای به رهبری «مارشال پتن» که یکی از قهرمانان جنگ اول جهانی در فرانسه بود، تصمیم گرفتند که با صلح با آلمان می توانند کشورشان را نجات بدهند. بنابراین با آلمان‌ها کنار آمدند و دولتی در شهر ویشی تشکیل دادند. شهر ویشی حدود 250 کیلومتر در جنوب پاریس قرار دارد. به این ترتیب، آلمان‌ها شمال فرانسه را تصرف کردند و بقیه فرانسه تحت حکومت دولت فرانسوی ویشی قرار گرفت. وقتی دولت فرانسه به ویشی منتقل می‌شود، آقای سپهبدی به دلیل این که سفیر ایران در فرانسه بود، مجبور می شود به ویشی برود. او ساختمان نمایندگی ایران را در پاریس به عهده سرداری می‌گذارد. سرداری در سوییس کم کم وارد وزارت امور خارجه شده بود و در آن زمان دیگر کارمند امور خارجه بود. از طرف دیگر، زبان می دانسته، تحصیل کرده بوده و از همه گذشته، مورد اعتماد سپهبدی بوده است.

در آن زمان یهودیان ایرانی زیادی در فرانسه زندگی می‌کردند؟

  • تعداد زیادی از تجار ایرانی که به فرانسه رفته بودند، از یهودیان ایرانی بودند. البته مسیحی و ارمنی و... هم بودند ولی اکثریت ایرانیانی که در آن زمان در فرانسه زندگی می کردند، از یهودیانی بودند که تجارت می کردند و در کار واردات و صادرات، به ویژه فرش، اشیای تاریخی و آنتیک، پارچه، ترمه و چیزهایی از این قبیل بودند. عده ای از آن‌ها و به ویژه فرزندان‌ آن ها در کار ساختمان و خرید و فروش ملک هم وارد شده بودند. به طور کلی، وضع‌شان بسیار خوب بود و همه با هم دوست بودند. در کتاب من عکس هایی هست که مثلا با هم نوروز را به طور خیلی مفصل جشن می گرفتند، سیزده به در با هم بیرون می رفتند و... . عکس‌ها نشان می‌دهند که خانه‌ها و وضع زندگی‌ آن ها خیلی خوب بوده. بسیاری از آن‌ها مغازه داشتند. البته بسیاری دیگر که در کار تجارت بودند، احتیاجی به مغازه نداشتند اما آن‌هایی که فروشنده مثلا لوازم آنتیک بودند، مغازه داشتند. مغازه‌های بعضی از آن‌ها خیلی بزرگ و مجلل بوده.

آن‌ها چه طور از سرداری کمک گرفتند؟

  • بعد از این که نازی ها به فرانسه آمدند و آن را اشغال کردند، بسیاری از این اشخاص، به ویژه آن هایی که لوازم آنتیک گران‌بها داشتند، مجبور شدند اشیا خود را مخفی کنند برای این که می‌‌ترسیدند آلمان‌ها آن ها را بگیرند و به آلمان بفرستند. این کاری بود که در آن زمان رواج پیدا کرده بود؛ به ویژه  در مورد نقاشی ها و این جور چیزها. بنده با یکی از فامیل‌هایی که در آن زمان در فرانسه یک مغازه آنتیک فروشی داشتند به اسم «ساسون» که اصفهانی الاصل بودند، تماس گرفتم. فرزندشان به من گفت که تا خبر رسید نازی‌ها دارند به آن جا می رسند، پدرشان با سرداری تماس گرفته و سرداری با نهایت خوش رویی به ایشان پیشنهاد داده که تمام چیزهایی را که فکر می کنند در خطر از دست رفتن هستند، در نمایندگی ایران بگذارند و اگر جا نشد، آن ها را در گاراژ منزل ایشان مخفی کنند تا وقتی که آلمان‌ها از فرانسه خارج شدند. روزی که آلمان‌ها از فرانسه رفتند، سرداری به منزل آقای ساسون می‌رود و می‌گوید این‌ها رفتند، حالا اگر دل‏تان می‌خواهد، بیایید اشیای خودتان را ببرید. عده دیگری هم بودند مانند آقای «مرادی» که مغازه فرش فروشی داشت. او یکی از یهودیان ایرانی است که به کمک سرداری در آن زمان جان خود و خانواده‌اش نجات پیدا کرد و به بسیاری از هم کیشانش از همین طریق کمک کرده است. آقای مرادی به کمک آقای سرداری از سفارت سوییس مدرکی می گیرد که در آن نوشته شده بوده این مغازه تحت حمایت دولت سوییس قرار گرفته است. این مدرک را گذاشته بودند زیر ویترین مغازه و به کارشان ادامه می دادند تا این‌‌‌‌که آلمان‌ها رفتند. آقای مرادی خودشان به من گفتند که افسران ارتش آلمان به فرش ایران علاقه مند بودند ومی‌آمدند فرش‌ها را می‌دیدند و با کمال احترام با آقای مرادی صحبت می کردند و وقتی چیزی می خریدند هم پول نقد می دادند و می رفتند.البته رفتار پلیس آلمان (گشتاپو) و نازی ها فرق داشت ولی افسران ارتش آلمان به گفته مرادی، اشخاص خیلی مرتب و منظم و با احترامی بودند.

نجات جان یهودی‌های غیر ایرانی از چه طریقی انجام می شد؟

  • بعد از این‌ که ایرانی‌ها گذرنامه گرفتند و مدارک خودشان را گرفتند، از آقای سرداری تقاضا کردند که برای همکاران، دوستان‌ و همسران‌شان که ممکن بود ایرانی نباشند هم گذرنامه صادر شود. در این جا است که آقای سرداری فراتر از  قانون عمل کرد. ایشان هم زمان با صدور گذرنامه برای آن‌ها، امان نامه‌ هم صادر می‌کرد.
    یهودیان اروپایی واقعا  اطلاع نداشتند که تا چه اندازه‌ جان‌شان در خطر است. فکر می‌کنم آقای سرداری از اوایل کار بو برده بود که نازی‌ها قابلیت چه نوع کارهایی را دارند. به عقیده من، اشخاصی مثل سرداری که هم دیپلمات بودند، هم سیاستمدار و هم تحصیل کرده و هم دوست و آشنایانی داشتند که در نقاظ مختلف کشورهای اروپایی، حتی در خود آلمان که دست اندرکار بودند، اطلاع داشتند که چه اتفاقاتی دارد می افتد؛ حتی اگر این اتفاقات محرمانه بودند. من فکر می کنم همان طوری که هر انسانی تحت تاثیر قرار می گیرد، آقای سرداری هم تحت تاثیر قرار گرفت و تا آن جایی که می‌توانست، سعی خودش را کرد و با همکاری دوستان و آشنایانی که در فرانسه و جاهای دیگر داشت، به افرادی که جان یا مال آن ها در خطر بود، کمک کرد.

در این گذرنامه‌ها چه اطلاعاتی از افراد وجود داشت؟ دین آن ها ذکر نمی‌‌شد؟

  • صدور گذرنامه خودش داستان دیگری است؛ تعداد زیادی از ایرانی هایی که قبل از سال 1925 به فرانسه و کشورهای اروپایی رفته بودند، تذکره های قبلی خود را حفظ کرده بودند. بعضی از این تذکره‌ها حالت نامه داشتند. در آن زمان چون مردم نام فامیلی نداشتند، شغل و مشخصات دیگرشان در آن ها ذکر می‌شد؛ مثلا یک شخص از اصفهان می‌خواسته است برود خارج و فرض کنید که ایشان تاجر فرش بوده، در آن تذکره می نوشتند که «محمدفرش فروش اصفهانی» از قریه فلان تقاضای سفر به اروپا کرده است. بعد از این که مردم نام فامیلی پیدا کردند، طبیعتا نام و فامیلی آن ها را می‌نوشتند. علاوه بر این، قبل از سال 1925 و پیش از حکومت رضا شاه مرسوم بود که در این تذکره ها دین و مذهب را هم می نوشتند. بنابراین، مثلا ممکن بود بنویسند «اسدالله نجار اصفهانی یهودی». بعد از 1925 دیگر این را هم لازم نبود بنویسند و نمی نوشتند.

آقای سرداری برای چند نفر از غیر ایرانی‌ها گذرنامه صادر کرده بود؟

  • تعدادش واقعا برای من مشخص نیست ولی مدارک آلمانی وجود دارد که اسامی موجود در آن به هیچ عنوان نمی توانند اسامی اشخاص ایرانی باشند؛ مثلا یک شخصی هست به اسم «لی بو ویچ». چنین اسمی در فارسی در ایران واقعا وجود ندارد. خیلی از اسامی هم عربی هستند و «الف» و «لام» اول آن ها آمده و حتی محل تولدشان کشورهای عربی است. به هر حال، من نمی توانم بگویم که سرداری برای کسانی که ایرانی نبودند، گذرنامه  صادر نکرده است. ایشان قطعا این‌کار را کرده است اما این که چند نفر از این اشخاص تابعیت ایران را دریافت کرده بودند، واقعا معلوم نیست. البته شایعات فراوانی درباره آن ایجاد شده مثل این که سرداری سه هزار گذرنامه صادر کرد. این واقعا شایعه ای است که با حقایق درست در نمی آید. در آن زمان متداول نبوده که در سفارت خانه تعداد زیادی گذرنامه خالی و پرنشده وجود داشته باشد. احتمال این که در هر سفارت خانه حدود 500 گذرنامه پر نشده وجود داشته باشد بود؛ احتمال این که حتی گه گاهی این تعداد به هزار تا برسد، وجود داشت ولی احتمال این که بیش تر از هزار تا باشد، واقعا خیلی خیلی کم بود. وزارت امور خارجه در آن زمان تعدادی گذرنامه هر چند ماه یک بار یا شاید سالی یک بار به یکی از سفارت خانه ها می فرستاد. معمولا به نمایندگی ایران در پاریس ارسال می کردند و از آن جا آن ها این گذرنامه ها را به کشورهای دیگر پخش می کردند. احتمال این هست که مثلا ایشان 500 گذرنامه صادر کرده باشد و اگر ما فرض بکنیم که 500 گذرنامه برای 500 خانواده صادر شده، احتمال دارد که مثلا دو هزار و 500نفر از کار ایشان بهره مند شده باشند. اتفاقا این تعداد با یکی از گزارش های گشتاپو هم درست در می آید. من خواندم که سرداری دو هزار و 500 نفر از اشخاص بدون کشور «Stateless» را نجات داده است. بنابراین، 500 گذرنامه به نظر درست است.

آیا دولت ایران از کاری که عبدالحسین سرداری انجام می‌داد، مطلع بود؟

  • وزارت امور خارجه ایران طبیعتا باید از قانون پیروی می کرد. سرداری هم سعی می کرد ترتیب قانونی به این‌کار بدهد. مدارکی در دست هست و بنده کپی هایی از این مدارک دارم که نشان می‌دهند سرداری به وزارت امور خارجه ایران نامه می نوشته و اسامی را لیست می کرده و گزارش می داده است که این اشخاص آمدند و تقاضای تابعیت دولت ایران را کردند. بر همین اساس، ایشان تقاضا می کرد که برای آن ها گذرنامه صادر کنند. اگر تقاضا مورد قبول قرار می گرفت، دولت ایران می توانست قبول کند که گذرنامه صادر شود اما برای برخی که وقت نبود این‌کار انجام بشود، امکان دارد که سرداری گذرنامه صادر کرده باشد. به هر حال، گذرنامه برای دوستان و عده ای از ایرانیان که در آن جا بودند صادر شده است اما این که چه کسانی گذرنامه را گرفته اند و چه کسانی نگرفته اند، واقعا مربوط می شود به این که چه کسانی مورد اعتماد ایشان و یا تایید منابع مورد وثوق او بوده‌اند.
    بعد از ماه شهریور، یعنی آخر تابستان سال ۱۳۲۰ ایران به وسیله متفقین (انگلیس، فرانسه و آمریکا) اشغال می‌شود و برای حفظ منافع خود به آلمان اعلان جنگ می‌دهد. با توجه به این که در آن زمان ایران در وضعیت جنگ با آلمان بود، سرداری واقعا یک وضع ناخوشایندی را داشت چون نماینده یک کشور دشمن به شمار می رفت. بنده به  نامه ای در کتابم اشاره کرده‌ام که حکومت آلمان نازی ها به سرداری نوشته بودند. متن نامه چنین است که شما نه دیگر سمت سیاسی دارید که از نظر دیپلماتیک تحت حمایت باشید- یعنی مصونیت سیاسی داشته باشید- نه این که نمایندگی کشوری را دارید که با آلمان رابطه خوبی داشته باشد؛ بنابراین، شما یک فرد معمولی هستید که حتی اجازه خروج از این شهر را هم ندارید. مهر و امضای دولت آلمان نازی هم روی نامه دیده می‌شود. اما با این حال، سرداری در فرانسه ماند تا از منافع ایران و ایرانیان مقیم فرانسه دفاع کند. بنابراین، ایشان نمی توانست همین طور بی‌خیال هرکاری دلش می خواست، بکند.

چه گونه بعد از اعلان جنگ ایران به آلمان، ایشان در بخشی از فرانسه که متعلق به آلمانی‌ها بود، ماند؟

  • در آن زمان دولت ایران دستور داد آقای سرداری مثل بقیه کارمندان نمایندگی ایران به تهران برگردند ولی او تصمیم گرفت که آن جا بماند. طبیعتا از دستور وزارت خارجه ایران سرپیچی کرده بود. با این سرپیچی، حقوق او را قطع کردند و دیگر آن مقامی که داشت، یعنی کاردار نمایندگی ایران را از دست داد. ولی هنوز کلید در سفارت در دست ایشان بود. پیرمرد و خانم او که دربان و باغبان سفارت بودند، ایشان را می شناختند و احترام می گذاشتند. بنابراین، ایشان می توانست به آن جا برود و برگردد ولی بیش تر در آپارتمان خودش بود و کارهایش را در همان جا انجام می داد. اما همان طوری که دستور گرفته بود، به سفارت سوییس رفت و از آن جا تقاضا کرد که از این ساختمان نگه داری کنند. برای همین پرچم سوییس بالای ساختمان به اهتزار درآمده بود. از آن جا که  خود سرداری هم با سوییسی‌ها روابط خوبی داشت و آن ها او را از زمانی که در سوییس بود و در آن جا خدمت می کرد، می شناختند، تحت حمایت سفارت سوییس و دولت سوییس قرار گرفته بود. بنابراین، تا آخر حکومت آلمان ها در فرانسه، ایشان حداقل از نظر تئوری تحت حمایت دولت سوییس کار می کرد و با این که از نظر مالی و مقامی تحت فشار فراوان بود، از کارش پشت خالی نکرد.

سرداری برای این کارهایی که انجام می‌داده، هیچ پولی نمی‌گرفته است؟

  • خیر؛ آقای «حایم ساسون»، پسر فردی که صاحب فروشگاه بوده، به من گفت که پدرش سعی کرده یک هدیه به سرداری بدهد اما سرداری حتی نمی خواسته است در این‌باره چیزی بشنود. پدر ایشان بعد از یک ماه اصرار و اصرار و اصرار، بالاخره سرداری را راضی می کند که یک قلم‎دان کوچک به عنوان یادگاری از ایشان قبول کند. البته هستند افرادی که گفته اند آقای سرداری یا برای پول و یا به دستور دولت ایران این‌کارها را انجام داده و یا این که چون دیپلمات بوده و مصونیت سیاسی داشته است. هیچ کدام از این ها درست نیستند. هم آقای مرادی خودش شخصا به من گفت و هم آقای حایمن ساسون، پسر آن آقایی که عرض کردم در پاریس عتیقه فروشی داشت، به من گفتند هیچ کس قادرنبود به سرداری یک شاهی پول بدهد. او از کسی هیچ چیزی قبول نمی کرد. سرداری خودش البته از نظر مالی وضع بدی نداشت چون خانواده‌ نسبتا ثروتمندی داشت. بنابراین، تا جایی‌که می توانست از پولی که خودش داشت، در فرانسه استفاده کرد. اما بعد از این که حقوقش قطع شد و پولی هم که در فرانسه داشت تمام شده بود و نمی توانست از خارج هم ارز وارد بکند، تحت فشار قرار گرفت. احتمال این وجود دارد که برخی از دوستان یهودی ایشان شاید چند ماهی از اجاره آپارتمان ایشان را داده باشند اما غیر از آن هیچ پولی بین آن ها و سرداری رد و بدل نشده است.

وقتی بعد از جنگ به ایران برگشت، دولت ایران چه برخوردی با آقای سرداری داشت؟

  • برای ایشان پرونده سازی شده بود که دو مطلب در آن وجود داشت؛ یکی این که ایشان با صدور برخی مدارک برای کسانی که ایرانی نبودند، فراقانونی اقدام کرده بود. اتهام دیگری هم وجود داشت که درست نبود. گفته بودند دولت ایران قبل از جنگ مقداری پول به فرانسه فرستاده بود که تسلیحات و اسلحه بخرند برای ایران. بعد از این که جنگ شروع می شود و آلمان ها فرانسه را اشغال می کنند، دیگر امکان خرید اسلحه و ارسال آن به ایران وجود نداشته است. بنابراین، پولی که فرستاده بودند، در حساب نمایندگی ایران می ماند. بعدها قسمتی از این پول به وسیله سرداری برای کارهایی مثل  برگزاری میهمانی ها و غیره استفاده می‌شود.اتهام ایشان این بود که ایشان این پول را برای کارهای شخصی خودش استفاده کرده است. این پرونده سازی تا مدتی ادامه پیدا کرد تا این که با نفوذ آقای سپهبدی هم که قبلا سفیر ایران در ترکیه بود و بعدها هم شد وزیر دارایی، پرونده به دست «قوام السلطنه»، نخست وزیر وقت رسید. آقای سپهبدی به نخست وزیر می گوید تعقیب این شخص نه از نظر حقوقی و نه از نظر مدنی و نه از نظر اخلاقی واقعا درست نیست. گفته بود اگرچه از نظر قانونی شما ممکن است بر ایشان خرده گیری هایی بکنید اما از نظر اخلاقی واقعا درست نیست. آقای قوام السلطنه این پرونده را می برد پیش محمدرضا شاه و تقاضا می کند که ایشان این پرونده را مرور و در صورت تایید، این اتهام را برطرف کنند. با دستور شاهنشاهی، این اتهام برطرف می شود.
    با آمدن آقای «فاطمی» به وزارت امور خارجه، دوباره این پرونده به جریان می‌افتد و حتی آقای سرداری برای 10 روز بازداشت می شود ولی دوباره با میانجی گری پادشاه، ایشان را آزاد می‌کنند. آقای سرداری بعد از آزادی به سفارت ایران در عراق منتقل می شود و مدتی در آن جا کار می کند. اما بعد از این که در عراق کودتا می شود، ایشان به ایران بازمی گردد و از وزارت خارجه خارج شده و وارد کار در شرکت نفت می شود و به انگلستان می‌رود.

شما برای نوشتن این کتاب تحقیقات زیادی انجام داده اید. احتمال  یافتن شاهدان عینی برای این ماجرا با توجه به گذشت زمان خیلی سخت بوده. چه طور آن‌ها را پیدا کردید؟

  • من وقتی سراغ این ماجرا رفتم، نامه‌هایی را در آرشیو ملی امریکا پیدا کردم اما دنبال شاهدان عینی ماجرا بودم که با بعضی از آن‌ها به صورت اتفاقی آشنا شدم. آقای سرداری هیچ‌وقت ازدواج نکرد، بنابراین بچه هم نداشت. اما با خیلی از اقوام ایشان توانستم درباره او صحبت کنم.

شما با آقای مرادی هم صحبت کرده‌اید که خودش از یهودیان ایرانی بوده و از طریق کمک‌های اقای سرداری نجات یافته است. ایشان درباره آقای سرداری چه نظری داشتند؟

  • آقای ابراهیم مرادی که معروف بوده به ابی مرادی، از دوستان نزدیک سرداری بود. آن ها در آن زمان مجرد بودند و در پاریس زندگی می‌کردند بنابراین خیلی از تفریحات آن ها با هم بود. بعد از اینکه آلمان‌ها می آیند به فرانسه، دوستی‌شان حالت ریشه دارتری می‌گیرد برای این که علاوه بر دوستی، آن‌ها همکار می شوند برای نجات هم‎وطنان خود. آن‌ها برای این همکاری طبیعتا احتیاج به اعتماد به داشته‌اند. آقای مرادی به من می گفت:«ما یک زمانی با هم دوست بودیم، بعد برادر شدیم.»
    منظورش از «ما»، خودش و سرداری بود. از آن به بعد هر وقت که صحبت سرداری پیش می آمد، از او به عنوان برادر یاد می کرد. من دوبار برای دیدن ایشان به لس آنجلس رفتم و هربار هر روز می رفتم پیش آقای مرادی و هر بار چندین ساعت با ایشان صحبت می کردم. ایشان حدود 89 سالش بود.

به عنوان یک نویسنده که در جریان فداکاری‌های یک مسلمان ایرانی برای یهودیان ایرانی و غیرایرانی در جریان هولوکاست بوده‌اید، وقتی حرف‌های مسوولان جمهوری اسلامی را درباره انکار این واقعه تلخ تاریخی می‌شنوید، چه احساسی پیدا می‌کنید؟

  • از زمان های خیلی دور، از دوران امپراتوری سیروس بزرگ، پادشاهان ایران تاکید کرده اند که اشخاص مختلف، دین های مختلف، باورهای مختلف، نژادهای مختلف و زبان های مختلف باید با هم آمیزش داشته باشند، با هم کار کنند، با هم برابر بوده و زندگی بکنند و با هم باشند. بنابراین، اشخاصی که حالا به خاطر امور سیاسی سعی می کنند بین ایرانیان یهودی و غیریهودی، مسیحی و غیرمسیحی، بهایی و غیربهایی جدایی ایجاد بکنند، برعلیه اصول اصلی فرهنگ تاریخی ایران تلاش می کنند. این موضوع نه تنها از نظرفرهنگی و تاریخی دردآوراست بلکه در معرفی ایران و ایرانیان در انظار بین المللی واقعا یک ضرر بزرگ است. ایران برای سه هزار سال وجهه خیلی خوبی داشته و اشخاصی که این حرف ها را می زنند، این وجهه را با حرف های بی مورد مخدوش می‌کنند. یکی از اهداف من برای نوشتن این کتاب این بود که جوانان ما بدانند در ایران گذشته، فرهنگ برابری و برادری بین همه ادیان و مذاهب و نژادها وجود داشته است.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

زمستان های گرم عادل فردوسی پور

۸ بهمن ۱۳۹۵
پیام یونسی‌پور
خواندن در ۸ دقیقه
زمستان های گرم عادل فردوسی پور