هنر و فرهنگ در هفته گرم، آزادی با نان و ۳۰ تیر
- مسعود بهنود
- روزنامه نگار
هنوز تیر ماه است ، نفس گرم اژدهایی به صورت شهرها کویری و میانی خورده. گرما بازار هنر را از رونق انداخته. برق برای کولر نمانده چه رسد که گروهی مشغول استخراج بیت کوین شده اند. یک جلسه کتابخوانی فقط ۸ زن را جذب کرد که با مانتو و روسری تحمل آوردند -یکی نویسنده کتاب بود-. در خبرست که یکی از خانم های امر به معروف، از استخر پارک نیاوران آب به صورت می زد و از سختی کار در این گرما با چادر و روسری، شلوار و دستکش گلایه داشت. هنرمندی درد آشنا، از مزار شهدای ۳۰ تیر گذشت و از آزادی با نان نوشت. اما بسیاری همچنان منتظر حراج بزرگ تهران اند.
سانسور و خست در صدور مجوز انتشار کتاب، همچنان گرم بود اما گرم تر از آن بازار چاپ کتابهای بی مجوز. حاصلش این که مردم کتابهای گران می خرند، اما از خرید آنها نه مالیاتی به صندوق عمومی کشور می رود، نه ناشر مجاز عایدی دارد و نه تولیدکنندگان اصلی که نویسندگان و مترجمان باشند. روز قلم هم بود.
شبکههای اجتماعی که محوشان ممکن نشد و جایگزینهایشان هم پس از دریافتهای میلیاردی از بیت المال ناموفق ماندند، حالا وارد دنیای هنر شده اند. سوژه نمایشها و مقالات علمی و ادبی، و قهرمانهای اصلی قصههای شیریناند. همانند سریال کمدی - جاسوسی مطرح این روزها که نشان می دهد اطلاعاتیها در شهرهای بزرگ جهان هم مراقب کسانی هستند که با موهای مصنوعی و لیوان های شراب در دست، جاسوسی می کنند اما آن جاسوسان نمی دانند که از طریق شبکه های اجتماعی زیر نگاههای تیزبین تیم های تعقیب و مراقبت قرار دارند.
آخرین تحول در هنر فیلم و سریال، جذاب است از جهت اتاق های بازجویی آفتاب رو، سلول های انفرادی های شیک و ماموران مودب که مانند استادان دانشگاه سخن می گویند و انگار نه متعلق به جایی هستند که مدیر سازمان زندانهایش همین هفته پیش گفت ۱۸۰ هزار زندانی داریم و هشتاد هزار تخت، بودجه تهیه غذا برای این همه زندانی هم نداریم.
وبسایت اطلس زندانهای ایران تأیید میکند در ایران دستکم هفتصد زندانی سیاسی وجود دارد. گرچه غلامحسین اسماعیلی رییس پیشین سازمان زندان های ایران و سخنگوی فعلی قوه قضاییه تاکید دارد که در ایران کسانی که به آنها زندانی سیاسی گفته می شود با گروههای "تروریستی" و "سرویسهای جاسوسی" همکاری داشتهاند. ما امروز زندانی سیاسی نداریم.
آزادی با نان و ۳۰ تیر
تاریخدانان به شوخی گفته اند "هر چه شد، در فاصله ۳۰ تیر با ۲۸ مرداد شد" و چنین بود که هنوز دو هفته مانده به سی ام تیر، باربد گلشیری به بهانه این که به روایتی زادروز دکتر مصدق نزدیک است، راهی ابن بابویه شد تا میان یادمان شکسته مصدق و مزار شهدای ۳۰ تیر چند QR Code بچسباند تا عابران با دوربین گوشی اسکن کنند و به mosaddeq.info بروند تا از اهمیت تاریخی آن مکان آگاه شوند و حدیث ویرانی این بخش از تاریخ معاصر را ببینند .
باربد گلشیری در همین زمان، به بهانه نزدیک شدن به برگزاری حراج تهران مقاله ای نوشت با عنوان آزادی با نان: "درست است که تحریم ظالمانه است و مردممان را بیش از پیش بدبخت کرده است؛ درست است که چون داروی محمود استاد محمد نمایشنامهنویس و بازیگر پیدا نمیشد، گوهری چون او را از دست دادهایم؛ نیز درست است که استقلال و تمامیت ارضی ایران واجب است، اما چگونه است که در سخن ایشان همواره بر استقلال و امنیت و اقتصاد شکوفا تاکید میشود، اما هرگز از نقش مخرب سانسور، نبود آزادی بیان، استبداد و تبعیض سخنی به میان نمیآید؟ نکند مسئولیت اجتماعی فقط بازارافزاییست؟"
در ادامه مقاله نان با آزادی آمده: "از راه مصدق آموختهایم که استبداد داخلی و استعمار خارجی دو لبهی یک تیغاند و نمیتوان عطای یکی را به لقای دیگری بخشید. درست به همین دلیل است که امروز شعار "کار، داد، آزادی" حزب ایران که مصدقیهای سوسیالیست بودند زنده شده است. نان بی داد و بی آزادی، فساد و اختناق میآورد. اقتصاد فقط یک رکن هنر است و احتمالا فقط گروهی از نفعبرندگاناند که هنر را مترسکی میدانند با یک پا."
گلشیری در ادامه نقد خود، با اشاره به نزدیک بودن تاریخ برگزاری حراج تهران، بر سلطه پول بر هنر تاکید کرد و نوشت: "اگر بنگاههای اقتصادی را از هنر بگیرند، هنر نمیمیرد. اما اگر آزادی را از آن بگیرند، به سوی مرگ خواهد تاخت ــ هرچند هیچ دستگاهی هرگز نتوانسته هنر و ادب را بهتمامی خفه کند. شیرکو بیکس (یا به زبان خودش شێرکۆ بێکەس) این را به سادهترین شکل و به ایجاز تمام گفته است:
اگر از شعرهایم گل را جدا کنید / از چهار فصل یک فصلم میمیرد / اگر یار را از آن جدا کنید / دو فصلم میمیرد / اگر نان را از آن جدا کنید / سه فصلم میمیرد / اگر آزادی را از آن جدا کنید / سالم میمیرد و من نیز."
پا
نمایش پا که نویسنده، طراح و کارگردان آن آرمین حمدیپور است از جمله نمایش های دانشگاهی بود و این دومین نمایش دانشجویی است که می خوانیم نوید محمدزاده تهیه آن را به عهده گرفته و در هفته آخر تیر در سالن استاد انتظامی در خانه هنرمندان برپاست. و چه خوب. بازیگران نمایش: پویان فریدونی، نگین تهمتن، فرزاد نام آوری، حانیه رضایی، رعنا شبانکاره.
نمایش بر بنیاد شبکه های اجتماعی است. تماس ها از طریق اسکایپ مساله می سازد. چرا که زن و شوهری هر روز، با دوست خود که زنی است کوچیده به لندن، از طریق اسکایپ تماس تصویری دارند و اینبار میانشان اختلاف افتاده که آیا در گوشه اتاق و کنار گلدان، پای مردی غریبه را دیدهاند یا موکت جمع شده را؟ اگر در تصویر اسکایپی، پا بوده باشد، آیا این نشانی است از خیانت زن به شوهر غایب خود؟
محمدحسن خدایی نوشته: "نمایش پا روایت عدم توافق در جزییات کوچک است که چگونه مسبب شکاکیتی تمام عیار در قبال مناسبات خانوادگی شده و آن را تا مرز فروپاشی به پیش میبرد. نمایش پا، همچنین تاکیدی است بر بحرانی شدن نسبت ما با واقعیت زندگی روزمره. میدانیم که پیشفرضها درک ما از جهان را تغییر داده و قضاوت را تحت تاثیر خود درمیآورند."
به نظر این منقد: "نویسنده، طراح و کارگردان، نمایش پا لحنی بازیگوشانه اختیار کرده و طنزی قابل اعتنا ساخته. علاوه بر زن و شوهر که اغلب در اتاق حاضرند و بر سر مسائل پیش آمده، جر و بحث میکنند، یک نصاب ماهواره و دخترک همسایه، شخصیتهایی هستند که به تناوب با ورود و خروجشان، از اجرا ملالزدایی کرده و فضایی طنازانه میسازند."
فرزاد جعفریان بعد از تماشای نمایش نوشته: نمایش خوب و شیرینی بود، هرچند فاقد دکور و طراحی صحنه و لباس قابل ذکر، ولی متنی نو و چند اوج بسیار جذاب داشت(مثل عصبانی شدن دختر و تیک گرفتن لب هاش ) ، بازی ها و خلق موقعیت ها مقبول است.
افشین امینی در دیوار تیوال نوشته: "نمایش جذاب بود، کمدی و قصه ساده و قابل تامل با بازی ها نسبتا خوب. و با اینکه اجرای اول بود اما کم و کاستی ایی توی بازی ها به چشم من نیومد. چند مورد منفی هم دیدم مثل استفاده از کلیشه های همیشگی مثل سیگار و موزیک رپ و برای نشان دادن آدم های نسبتا منفی و خلاف عرف جامعه و …"
نام های از سر ذوق بر خیابان ها
نام گذاری روی کوچه ها و خیابان های شهرهای بزرگ کشور، از اول تاریخ تا آخرای سال ۱۲۹۹ و کودتای سوم اسفند موضوع مهمی نبود و معمولا نام اسم خاص بر آن نبود. نام قصرها و صنف ها مانند راسته خراط ها یا بازار زرگرها بر گذرها نهاده می شد اما بعد از استقرار رضاشاه بر سلطنت، اسامی خیابان های جدید و مدرن نام های تازه گرفتند که انتخابش به عهده شهرداری بود. یا رضاشاه و شاپور و ۲۴ اسفند (تاریخ تولد رضاشاه) یا نامداران علم و ادب. مانند سعدی و حافظ و مولوی. به این ترتیب اسامی کهنه مانند صابون پزخانه، سر قبر آقا، قصابخانه جای خود را به نام های مانوس داد به خصوص که مجسمه هایی هم بر میدان ها نشست.
در زمان انقلاب، هنوز شاه نرفته بود که خبر رسید که در بیشتر شهرها، نام میدان اصلی شهر که میدان شاه بود و خیابان اصلی شهر که معمولا پهلوی نام داشت، تغییر یافت، امام یا جمهوری اسلامی شد. شاپور و شهناز و فرح که برداشته شد (فوزیه و ثریا) هم خود به خود. در این زمان مجسمه ها هم از جا برآمد و بازیچه کودکان کوی شد. قبل از این ها مهندس مهدی بازرگان، اولین نخست وزیر پس از انقلاب ایران به پیروی از مقتدایش دکتر مصدق اعلام داشت که راضی نیست و اجازه نمی دهد که نامش را بر خیابان و کوچه ای بگذارند. و بعد هم رهبر انقلاب اسلامی اعلام داشت که نهادن نامش بر خیابان و میدان ها ممنوع است. اما خیلی زود آشکار شد که کسی به سخن آیت الله خمینی گوش نکرده و همه شهر ها میدان امام و خیابان خمینی دارند و در برخی جاها خمینی شهر و امام شهر .
جنگ رسید و شهدایش رسیدند و به رضایت عمومی نام شهیدان بر راه ها و اتوبان ها و پل ها گذاشته شد. اما مشکل از معاصران شروع شد. اول از همه خیابان دکتر مصدق (به جای ولیعهد) که بعد از کشمکش بزرگ، با پیشنهاد خوش ذوقی به ولیعصر تغییر یافت. اما بر سر طالقانی و منتظری، حتی بهشتی، چمران و آیت هم گفتگوها افتاد.
گفتگوی دیگر بر سر کسانی مانند استواران لشکری و باباییان بود که نامشان بر دو خیابان قرار داشت. آن ها سربازان گارد بودند که سال ۱۳۴۴موقع سوء قصدی به جان شاه، سپربلا شده بودند. بعد از انقلاب کسانی نظر دادند که باید نام ضارب پادشاه سابق بر این خیابان گذاشته شود، یعنی رضا شمس آبادی. چنان که نام خیابانی دیگر خالد اسلامبولی(عامل ترور انورسادات) نام گرفت و یکی هم بابی ساندز (که قبلا چرچیل بود در همسایگی سفارت بریتانیا در تهران).
به این ترتیب داستان نام گذاریها به سال های اخیر رسید که وقت انتخاب اعضای شورای شهرها و شهرداران گفته شده یکی از پرسشها این است که آیا با تغییر اسم خیابانها موافقاند و اگر آری چه کسانی را در نظر دارند.
اما همه جای ایران صحنه ترکتازی گروه های سیاسی نیست. بعد از شهرهای کوچکی که نام بزرگان هنر و ادب معاصر را بر کوچه های خود نهادند و حتی زنان نامدار ایران را از یاد نبردند، خیابان شجریان، خیابان سایه، خیابان استاد بهاری و همانندشان نقش گرفت.
آخرین خبر از این هم دلچسب ترست و از روستایی کردنشین در همدان خبر می رسد که کوچه هایش را کتاب های دلنشین نام نهاده اند. خوش ذوق های روستای تاجی آباد با رسم الخط فارسی و کردی نوشته اند: بهشت گمشده، صد سال تنهایی، شازده کوچولو؛ بوستان، مثنوی مولوی. زیباترین آدرس ها را تا این جا می شود در این روستا یافت.
مرمت یک خانه
خانه امیرقلی امینی، نویسنده، روزنامهنگار و پژوهشگر اهل اصفهان بعد از چهل سال سرانجام مطابق وصیت نامه وی مرمت و بازسازی و به باغ موزه اهل قلم و رسانه تبدیل شد.
قدرت الله نوروزی که از اصفهان این خبر خوش را به اهل رسانه رساند نوشت:" بازگشت این خانه به اهالی مطبوعات طی دو سال گذشته و اینک برنامه ریزی برای میزبانی از اهل قلم، اتفاق خوشایندی است."
امیرقلی امینی اهل اصفهان بود و با این که از کودکی دو پایش فلج بود اما به جای آن همت بلندی داشت که او را از جوانی وارد فعالیت های روزنامه نگاری و اجتماعی کرد و شد از چهره های نامدار اصفهان در تمام طول دوران پهلوی. امیرقلی امینی در فاصلهی سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۲۱، روزنامه اخگر و روزنامهی اصفهان را از ۱۳۲۲ برای سی سال منتشر کرد (جز یک دوره توقیف هشت ساله). در سال ۱۳۲۴ حزب آزادی را تأسیس کرد که در ۱۳۲۵ در حزب دموکرات ایران قوام السلطنه ادغام شد.
امیرقلی امینی همزمان با نهضت ملی کردن نفت هوادار مصدق بود و به همین جهت هم پس از ۲۸ مرداد،، از فعالیتهای سیاسی و حتی فعالیتهای عامالمنفعه بهناگزیر کناره گرفت، اما جمعیت شیر و خورشید سرخ اصفهان و پرورشگاه کودکان اصفهان به همت وی ساخته شد که سال ها عضو انجمن شهر اصفهان و دوره ای هم رییس آن بود.
وی همزمان با انقلاب درگذشت و وصیت کرده بود در حیاط خانه اش دفن شود و آن خانه به موزه ای تبدیل شود.
کاری که چهل سال به طول انجامید. دخترش منیژه امینی در همه این سال ها پیگیر تاسیس بنیاد امیرقلی امینی بود و امکان پذیر نشد. شهرداری اصفهان در یک دوره و در دوره ای دیگر استانداری این ساختمان را در اختیار گرفت و حتی اجازه اش دادند. مدتی کانون خبرگان جوان شد. اما سرانجام ساختمانی که داشت ویران می شد در اختیار بنیاد فرهنگی امیرقلی امینی قرار گرفت برای تاسیس موزه مطبوعات.
عکس های سیل
گذشت یک فصل از سیل بهاری که از شمال تا جنوب کشور را در نوردید، این بار مانع از آن نشد که هنرمندان از یاد سیلزدگان دور بمانند. در خبرست که در مجموع ۶ نمایشگاه تاکنون توسط عکاسانی که آن حوادث را دنبال کردند برپا گردید و بیشتر آن ها در جهت حمایت از سیلزدگان بوده است.
اولین نمایشگاه که چند ماه پیش برپا گشت، عکس های ۹ جوان شیرازی بود که شهر خودشان هم مدتی زیر سیل بود. این نمایشگاه که حاصل عکسهای طبیعت و منظره فرزاد منوچهری، محمد کارگر، حمید رحمانی، ایمان قربانی، جلال بنیانی، مسیح هنرور، فهیمه ترحمی، عرفان شکرگذار و فرشاد رحیمی بود. عکس هایی در اندازه های ۵۰ در ۷۰ سانتی عرضه شد و تمامی عوائد فروش آن به سیل زدگان تعلق میگیرد.
ماه گذشته عکاسان مطبوعات به میدان آمدند و اعلام کردند که عکاسان مطبوعاتی از اولین نفراتی بودند که دوشادوش نیروهای امدادی در مناطق سیلزده حضور یافتند و با ثبت تصاویر و انتشار آن علاوه بر نشان دادن شدت و گستردگی حادثه، لحظات زیبایی از همدلی و همیاری مردم را به تصویر کشیدند و نقش پررنگی در زمینه اطلاع رسانی ایفا کردند.
از میان بیش از دو هزار عکس ارسالی، در نهایت ۸۶ فریم عکس از ۵۱ عکاس به انتخاب آقایان رضا معطریان، ابراهیم نوروزی و مرتضی نیکوبذل از ۲۵ خرداد در ایوان انتظار مترو میدان حضرت ولیعصر به روی دیوار بود.
تا هفته پیش که گروهی جدید عکس سیل خوزستان از هشت نگاه را به کیوریتوری امیر عبیداوی ترتیب دادند و عکسهای آرش خاموشی، یلدا معیری، امین نظری، امیر عبیداوی، مهدی قنواتی، مهناز دژبان، علی محمدی و مرتضی جابریان به نمایش درآمد.
از این نمایش که نام عکاسان معروف و حرفه ای در آن بود، استقبال شد.
روز قلم، تبریک یا تسلیت؟
هفته گذشته روز قلم هم بود در ایران. و این یکی از مقالاتی است که در رثای این روز نوشته شده. هادی معیری نژاد در خبر آنلاین نوشته: "روزگار غریبی شده است ،از طرفی اگر نویسنده باشی و قلم نیای مشترکت با چند هزار نفر دیگر، یعنی از پیش اعلام کردهای که می خواهی به جای استفاده از هر ابزار دیگر از راه قلم نان در بیاوری و این یعنی شروع راهی که پایانش مشخص نیست.
از طرف دیگر اگر هم اعلام کرده باشی که ابزار کارت را به مطامع زودگذر سیاسی و اقتصادی نمی فروشی دیگر تکلیفت از پیش روشن است.این روزها کافیست با بهترین داستان دنیا پرینت شده در کف، زنگ در بخش مربوط به نشر یک انتشارات را بفشاری تا متوجه شوی روز قلم برای بعضی از اهالی قلم تبریک دارد یا تسلیت."
این نویسنده افزوده: "به تلخی دریافتیم امسال تلخ ترین روز قلم را در تاریخ معاصر پیش رو داریم. هزینه کمر شکن کاغذ و ملزومات چاپ مانند فیلم و زینک و مقوا ، ناشران را با این سئوال مواجه کرده که چرا دیگر باید بر سر حیات و ممات خود ریسک کرده و به سراغ تولیدات داخلی اعم از داستان و شعر و کلا تالیف ایرانی بروند. بسیاری حتی با کتاب های ترجمه نیز اموراتشان نمی گذرد و در اندیشه خروج از صنعت نشر هستند.