جدالِ تصاحب افغانستان و ایران در ثبت میراث مشترک در یونسکو
- روحالامین امینی
- شاعر و نویسنده
ثبت جهانی مینیاتور در پانزدهمین اجلاس کمیته بینالدول میراثفرهنگی ناملموس یونسکو به نام ایران و چند کشور دیگر در این روزها دوباره بحث کهنه و عمیقی را تازه کرده است. بحثی که ریشه از "شمشیرِ دویده روی نقشۀ جغرافیا" میگیرد و تکه پاره شدن جغرافیایی وسیع و فرهنگی فاخر که ارمغان این زخم جز تبعاتی شوم برای ساکنان این بلاد نبوده است. اما مهمترین پیامد آن احتمالا تخم کینهایست که در دل برادران و خواهران دیروز این سرزمین کاشته است و جلوههای خودبرتربینی و تنفر از دیگری هر روز در لباسی دیگر خود را نشان میدهد.
روی این نوشته نه با اهل سیاست که با اهل کیاست است؛ اهل فرهنگ و هنر. آنانی که رگ و ریشۀ خود را میشناسند و پاس سنتهای پسندیده را میدانند؛ آنانی که بیدل و صائب را میشناسند چون حافظ و مولانا را میشناسند، حافظ و مولانا را میشناسند چون عطار و سنایی را میشناسند و عطار و سنایی را میشناسند چون فردوسی و رودکی را میشناسند و با تک تک خشتهای دیگری که برج و باروی این بنای عظیم را یکی پس از دیگری بنا نهاده است آشنایند.
روی این نوشته با اهل فرهنگ و هنر است چون حافظه دارند و تلخی تشتت و زخم پراکندگی را از یاد نبردهاند و میدانند خطوطی که بیگانگان به عنوان مرز در میان سرزمین ما کشیدند چه بلایی بر سر این فرهنگ، این مردم و آن شکوه آورد.
روی این نوشته با اهل فرهنگ و هنر است که اگر آنها هم یا ندانند و یا به هر بهانه و مصلحتی لب فروبندند وای به حال این "کاخِ بلندِ" رو به فروپاشی؛ که اگر آنها هم سکوت کنند باید در گوشهای از این جغرافیا هنرمندانی از هرات و غزنین تا اصفهان و تبریز و سمرقند و بخارا و خجند و... را گرد بیاوریم تا سنگ قبر مغمومی را برای این فرهنگ و آن تاریخ مهیا کنند.
بسیاری از کسانی که بر کرسی سیاست و قدرت تکیه زدهاند برای این فرهنگ "تَره هم خُرد نمیکنند" آنها جدالِ تصاحب دارند. همان گونه که خود را صاحب زمین و قدرت میدانند صاحب مردم و فرهنگ نیز فرض میکنند؛ فرهنگی که باید آن را بدانی، بر مدار آن بچرخی و دوست داشته باشی تا بتوانی تصاحبش کنی. اما آنها فقط بار منافعشان را بر شانهاش میگذارند و هی میزنند چنان که چهارپایی را. برایشان مهم نیست که این بار چه قدر کمر شکن باشد. آنها آب را گل آلود میکنند و ماهیشان را میگیرند و برایشان مهم نیست "در فرودست انگار کفتری میخورد آب" آن کفتر فرزند من و شماست که با شیوهای که آنها پیش گرفتهاند و پیشهای که ما، در آیندهای نه چندان دور باید لجن بخورد و حتی همان آب گل آلود نیز برایش میسر نباشد.
قصد من در این نوشته بیان این نیست که بگویم هنر مینیاتور، سازِ دوتار، مثنوی مولانا یا... میراث کیست که مخاطبان این نوشته -اهل فرهنگ و هنر- بهتر از من میدانند که میراث ماست؛ یعنی همۀ ما بدون در نظر گرفتن مرزهایی که "شمشیر روی نقشۀ جغرافیا" کشیده است. اما قصد این را دارم که بگویم وقتی عدهای از سر نابخردی یا کژتابی فرهنگی را که عظمتش به وسعت و یکپارچگی آن است در حد گوشهای از این سرزمین، کوچک میکنند و اگر دستشان برسد آن را منحصر به روستای محل تولد خود میخوانند، اهل فرهنگ و هنر باید بدون توجه به شناسنامهای که در صندوق دارند "چنان چپ راست کنند و راست خم آورند که خروش از خم چرخ چاچی بخیزد" اگر اهل فرهنگ در برابر انحصار طلبی، آن هم از نوع فرهنگیاش نخیزند در مقابل چه چیزی میخواهند حرف بزنند؟
در مورد این مسألۀ مشخص یعنی ثبت هنر مینیاتور یا پیش از آن دوتار و مثنوی در یونسکو گلایه از ایرانیان اهل فرهنگ و هنر است که همۀ پیوندها و اشتراکات را میدانند اما صدای رسایی از آنها بلند نشده است. آیا اگر حکومت افغانستان این کار را میکرد باز هم ساکت مینشستند؟ به هیچ روی سکوت نمیکردند! آن مثل معروف را به یاد میآورم که "مرگ خوب است، اما برای همسایه" ولی سایۀ شتر مرگ بدجور بر این جغرافیای فرهنگی افتاده است و از همت کوتاه ما هر قدر آفتاب این فرهنگ پایینتر میرود این سایۀ نیز دراز و دارزتر میشود.
ممکن است فردا با دادخواهی، شکایت، اعلامیه و... نام افغانستان، تاجیکستان و کشورهای دیگری نیز به این فهرست افزوده شود اما چیزی از گلایۀ این نوشته کم نخواهد شد به این دلیل که دوستان ایرانی ما -اهل فرهنگ و هنر- باید همصدای ما از این موضِع برحق دفاع میکردند و صدایشان در برابر انحصار و خلاصه کردن این فرهنگ عظیم فقط به چند شهر ایرانِ کهن بلند میشد؛ آن هم نه صرفا برای حمایت از ما، که برای دفاع از فرهنگی که امروز مظلوم افتاده است و از همۀ ماست. فرهنگی که همۀ ما دانسته و ندانسته هر روز آن را کوچکتر از دیروز میکنیم و شیوهای که امروز پیش گرفتهایم آخرین میخهاییست که بر تابوت آن میکوبیم.