چند ماه پیش، در محفلی در امان، پایتخت اردن حاضر شدم که از ماهی کپور کبابی آن معلوم بود محفل عراقیها است.
محفل اسم خاصی نداشت گرچه بیشتر شرکتکنندگان در آن از اعضای «مجلسالاعمالالعراقی فیالاردن» یا «شورای کسب و کارهای عراقیِ اردن» بودند. صحبت با شرکتکنندگان که هر ماه چندبار با یکدیگر دیدار میکنند، به سرعت آشکار کرد که آنها یک وجه مشترک دیگر نیز دارند؛ سابقه عضویت در «حزب بعث» عراق و یا حضور در ارتش در زمان ریاستجمهوری «صدام حسین».
«عمر» ۵۸ ساله که مدیری در صنعت ساختمانی است، به «ایرانوایر» میگوید: «جوانان امروز از صدام چه میدانند؟ چه تصویر بدی میخواهند از این مرد بدهند؟ عراقِ زمان او هر چه بود، از امروز که مثلا دموکراسی است، بدتر بود؟ مثل الان خوب است که عملا مستعمره ایران شدهایم؟»
البته تعریف از صدام هرجا عجیب باشد، در امان عجیب نیست. در شهر که چرخ میزنی، طولی نمیکشد که عکسی از رییسجمهوری ساقط شده عراق را میبینی. بیش از نیمی از جمعیت اردن، فلسطینیتبار هستند و رابطه طولانی صدام با برخی احزاب فلسطینی باعث شده است او بین بسیاری از آنها محبوب باشد.
کشورهای عربی در عادات غذایی شباهت بسیاری به یکدیگر دارند. اما یک غذا هست که عراقی بودن سفره را فورا لو میدهد؛ «المسکوف» یا ماهی «کپور» کبابی که معروف است از زمان تمدن «سومر» و «بابل»، غذای محبوب بینالنهرینیهایی بوده است که جذب کپورماهیان رودخانه دجله شدهاند.
چند ماه پیش، در محفلی در امان، پایتخت اردن حاضر شدم که از ماهی کپور کبابی آن معلوم بود محفل عراقیها است. محفل اسم خاصی نداشت گرچه بیشتر شرکتکنندگان در آن از اعضای «مجلسالاعمالالعراقی فیالاردن» یا «شورای کسب و کارهای عراقیِ اردن» بودند. صحبت با شرکتکنندگان که هر ماه چندبار با یکدیگر دیدار میکنند، به سرعت آشکار کرد که آنها یک وجه مشترک دیگر نیز دارند؛ سابقه عضویت در «حزب بعث» عراق و یا حضور در ارتش در زمان ریاستجمهوری «صدام حسین».
«عمر» ۵۸ ساله که مدیری در صنعت ساختمانی است، به «ایرانوایر» میگوید: «جوانان امروز از صدام چه میدانند؟ چه تصویر بدی میخواهند از این مرد بدهند؟ عراقِ زمان او هر چه بود، از امروز که مثلا دموکراسی است، بدتر بود؟ مثل الان خوب است که عملا مستعمره ایران شدهایم؟»
البته تعریف از صدام هرجا عجیب باشد، در امان عجیب نیست. در شهر که چرخ میزنی، طولی نمیکشد که عکسی از رییسجمهوری ساقط شده عراق را میبینی. بیش از نیمی از جمعیت اردن، فلسطینیتبار هستند و رابطه طولانی صدام با برخی احزاب فلسطینی باعث شده است او بین بسیاری از آنها محبوب باشد. بنای یادبود صدامحسین را حتی در شهر «قلقیلیه»، واقع در کرانه غربی (فلسطین) برپا کردهاند. در سمساری فروشهای امان، انواع و اقسام فندک، پوستر و اسکناس با عکس صدام به فروش میرسد. در خیلی از مغازهها مردم جرات کردهاند عکس او را به جای عکس رایجتر «ملک عبدالله»، پادشاه کنونی اردن به دیوار نصب کنند. اما در این جمع بعثیهای سابق، صدام نه فقط شخصیتی دوستداشتنی است بلکه فرمانده سابقی به شمار میرود که بیشتر آنها از نزدیک او را دیدهاند.
عمر با لبخند میگوید: «بچههای اینجا اهل رو کردن سوابق خود نیستند چون همیشه ضررش بیشتر از سودش است. اما مثلا خانواده طارق عزیز در همین جمع هستند. بقیه هم حداقل یکبار صدام را از نزدیک دیدهاند.»
طارق عزیز در تمام سالهای ریاستجمهوری صدام، عضو شورای فرماندهی انقلاب و معاونِ نخستوزیر عراق بود و در بیشتر سالهای جنگ با ایران، وزیر خارجه این کشور. این مسیحیِ آسوری کلدانی از نزدیکترینها به صدام به شمار میرفت و به همین خاطر پس از سقوط او، به مجازات اعدام محکوم شد. اما رییسجمهوری عراق دموکراتیک، «جلال طالبانی» حاضر به امضای حکم اعدام او نشد و عزیز در نهایت در سال ۲۰۱۵، پس از حمله قلبی در بیمارستانی در شهر «ناصریه» عراق درگذشت. پیکر او را به همان شهری فرستادند که همسر، دو خواهر و دو پسرش در آن زندگی میکنند؛ امان.
صدام و حزب بعث عراق داعیه چپگرا و سوسیالیست بودن داشتند اما نکته جالب در این جمع عراقیها این است که نه تنها وضع مالی همه آنها خوب است که از نمایش ثروت خود هم ابایی ندارند. به نظر میرسد حداقل بخشی از ثروت این افراد ریشه در فساد دارد. رژیم بعث عراق هم مثل بیشتر نظامهای مستبد، پر از فساد اقتصادی بود. پسر طارق به نام «زیاد»، دو سال پیش از سقوط صدام به جرم فساد اقتصادی و تلاش برای قتل خانواده یکی از معشوقههایش دستگیر شد. او از موقعیت پدرش استفاده میکرد تا جنس قاچاق از مرز زمینی عراق و اردن رد کند. افتضاح زیاد عزیز در حدی بود که طارق از سمت خود استعفا داد اما صدام این استعفا را نپذیرفت. زیاد به ۲۲ سال زندان محکوم شد ولی مدت کوتاهی بعد آزادش کردند. او به اردن رفت و تا همین امروز نیز همانجا زندگی میکند.
خاطره جنگ با ایران
عمر هنگام آغاز جنگ عراق با ایران، ۱۹ساله و جزو کسانی بوده است که در نیروهای مرزی عراق جنگیدهاند. تعریف میکند: «وقتی شما خرمشهر را پس گرفتید، خوب یادم هست. البته من دور از خط مقدم بودم. خرمشهر البته اصلا عربی است و بخشی از عربستانِ تاریخی. به باور ما، باید بخشی از ممالک متحد وطن عربی باشد. اما پس از آن، خیلی از ما جوانترها، حتی آنها که حسابی بعثی بودند، امیدوار بودیم جنگ تمام شود. بیش از دو سال طول کشیده بود و میدانستیم جان همه ما در خطر است.»
طارق عزیز در تمام سالهای ریاستجمهوری صدام، عضو شورای فرماندهی انقلاب و معاونِ نخستوزیر عراق بود و در بیشتر سالهای جنگ با ایران، وزیر خارجه این کشور.
«لیلا» ۶۲ ساله که در آن سالها سن بالاتری داشته است، میگوید: «خانوادهای نمانده بود که از این جنگ آسیب ندیده باشد. حالا آن همه عراقیِ ایرانیتبار که همان اول درگیریها از شهر محل تولد خود بیرون شدند، بماند. اما در خانوادههای عراقی هم این جنگ به جز مصیبت و بدبختی برای ما نداشت. البته واقعا فقط تقصیر صدام هم نبود. همه الان میدانند که خمینی آدم دیوانهای بود و میخواست تمام جهان عرب را به هم بریزد. مگر اصلا شیعه و سنی در عراقِ بعث مشکلی با همدیگر داشتند؟»
همسر لیلا از فرماندهان مهم ارتش عراق بوده است. اسم او مثل بقیه شخصیتهای حاضر در این گفتوگو عوض شده است تا سمت واقعی آنها معلوم نشود. اما این که او در انتقاد از دوران جنگ ایران و عراق صحبت میکند، نشانگر واقعیتی است که یکی از دیگر حضار در محفل، بهتر از همه بیان میکند: «هر چه بشود، دوباره جنگ نشود.»
«سلیمِ» ۶۹ ساله میگوید: «پسر جوانم که اینجا به دنیا آمده، الان طرفدار بن سلمان و عربستان است و مدام میگوید حمله کنیم به ایران، جلوی نفوذ خامنهای و قاسم سلیمانی را بگیریم و غیره و ذلک. حالا من هم با حرفهای او راجع به شیطانی بودن حضور ایران در منطقه موافقم ولی همسنهای او مگر میدانند جنگ یعنی چه؟»
او میافزاید: «موقع شروع جنگ، من ۳۰ ساله بودم. در لشکر هفتم عراق خدمت میکردم. هشت سال هم جنگیدم؛ تا آخرِ کار. افتخار هم دارم که در اواخر جنگ در نبرد الفاو، در آوریل ۱۹۸۸ ایرانیان متجاوز را از خاک کشورم بیرون کردم. اما میدانید چند نفر از اعضای خانوادهام را در این جنگ از دست دادم؟»
سلیم و عمر شروع به خاطرهگویی میکنند. عمر میگوید: «دو تا فامیل در گارد جمهوری داشتم که در جنگ کشته شدند. یادش بهخیر، همان مثلث قرمز روی سرشانههایشان بود. یکی از آنها در نبرد مهران سال ۱۹۸۶ کشته شد. عجب شکست بدی بود.»
سلیم میگوید: «من سه نفر از اقوام خود را در همان نبرد از دست دادم! یکی از آنها در گارد بود، دوتا هم در سپاه دوم. نبرد مهران بعد از این بود که شبهجزیره الفاو را از دست داده بودیم و میرفتیم که شهر مهران را بگیریم. در همان اول کار هم آنرا گرفتیم. تازه برای بار سوم! بعد صدام پیشنهاد داد آن را با الفاو عوض کنیم اما ایرانیها قبول نکردند و بدجور در آن نبرد باختیم.»
وقتی متوجه میشوند میخواهم این حرفها را نه برای رسانهای غربی که برای «ایرانوایر» کار کنم، لحن آنها عوض میشود و از ادامه حرف زدن خودداری میکنند. با کلی اصرار، آنها را راضی میکنم که همین حرفها را با تغییر نام منتشر کنم.
عمر میگوید: «من هم مثل سلیم موافقم که نباید دوباره جنگ داشته باشیم. ولی این منطقه بدون جنگ نمیشود. ایران هم دارد با آتش بازی میکند. در میان خود این شیعهها هم جنگ میشود. ایران البته واقعا عراق را مثل مستعمره کرده است. در تمام وزارتخانهها نفوذ دارند. هر جا میروی، یا ایرانیها هستند یا عُمال آنها.»
سلیم میگوید: «ربطی به شیعه و سنی ندارد مرد! مگر در همین جمع ما شیعه نیست؟ مگر در حزب بعث شیعه نداشتیم؟»
عمر با صدای بلند میگوید: «بله برای ما فرقی نمیکند اما برای خودشان فرق میکند. برای همین میگویم. اینها دستورشان را از خامنهای میگیرند.»
سلیم و عمر بر سر روایت خود از اختلاف شیعه و سنی در کشور خودشان و مسایل منطقه بحث میکنند. البته پایان این بحث خوش است و با عمل نه چندان اسلامیِ نوشیدن ویسکی خاتمه مییابد؛ چون آنها هر اختلافی که داشته باشند، متفقالقول هستند که جنگ با همسایه عاقبت خوبی برای عراق ندارد.