شاهد خاموش آن فروپاشی غیرمنتظره بودم. کنجاو هم بودم، همگی بودیم، مطالب سیاسی روزنامهها را که البته محدود به سیاست دنیای خارج از ایران میشد، با دقت می خواندیم ولی یادم نیست در باره شان بحث کرده باشیم. رمق مان را گرفته بودند در آن سال ۶۷. ولی یک دوست بود که میتوانستم سوالها و سرگردانیام را با او در میان بگذارم، همفکر نبودیم و گاه بحثها تند میشد. شدت تندی گفتگو را دیواری که بینمان فاصله بود، میگرفت. زندان مثل دیوار برلین نیست، دیوار در دیوار است.
در طنزی تاریخی، سی سال پس از سقوط دیوار برلین، یکی از مهتمرین نمادهای روند عروج قدرتهای شبه فاشیستی احداث دیوارهای به اصطلاح"امنیتی" است.
اولین بار در دومین شب آزادی رفت و آمد همراه با انسان هایی که آزادانه دروازه براندنبورگ را ترک می کردند و در حال رفت و آمد به برلن شرقی و یا غربی بودند، وارد برلن شرقی شدم. این اتفاق اما افتاد و رویای ما تحقق یافت. فرانسیس فوکویامای آمریکایی کتابی نوشت و نامش را"پایان جهان" گذاشت. از این پس همه در دموکراسی خواهند زیست و جنگی رخ نخواهد داد. افسوس، که آرزوهای ما بیش از حد خوشبینانه بودند. سالها بعد، مقابل فرانسیس فوکویاما نشسته بودم و ازاو درباره عنوان کتابش میپرسیدم. او گفت چنان عنوانی انتخاب او نبوده و ناشران برای فروش بیشتر مجبورش کردهاند چنین نامی بر کتابش بگذارد.
از آنجائیکه به هر شهروند آلمان شرقی در سال صد مارک بعنوان هدیه خوش آمد تعقل میگرفت، بانک ها هم از صفهای طولانی بی نصیب نبودند. به همین علت هم بساطهای دستفروشی یک شبه و مانند قارچ، سر از زمین درآورده بودند. دستفروشانی که تعداد قریب به اتفاقشان از میان مهاجران ترک، عرب و ایرانی بودند. هر بساطی فقط سه نوع کالا برای عرضه داشت: قوطیهای کوکاکولا، موز، شلوار و کاپیشن جین. بعضی از آنها اضافه بر اینها شکلات و مشروبات الکلی هم میفروختند.
تسلط فکر چپ کلاسیک و استالینی به تدریج کمرنگ می شد. سال بعد سال ۱۳۶۹ سال پشیمانی بود. نشریات زیادی شروع به کار کردند. من هم در مشهد با دوستان در انتشار مجله خاوران مشارکت داشتم. مجله کلک دهباشی درآمد. کنگره فردوسی در تهران برگزار شد. همه چیز تغییر کرد.
آوارگی، جدایی مفاهیمی آشنا برای من بود. در دوسال آخر باید هر ماه خودم را به کمیته انقلاب معرفی می کردم که عذابی دوچندان بود. چهارسال قبلش هم زندان بودم. چهارسال قبل از آن هم درگیر کشمکش های دانشگاه وانقلاب. یک دهه آواره بودم. آوارگی و دنبال یک مامن امن بودن برایم آشنا بود. به عنوان پناهجو در یکی از روستاهای نزدیک هانوفر جایمان دادند و گیج تر از آن بودم که خودم را به برلن برسانم و شاهد این رویداد تاریخی باشم. به تماشای ریزش دیواراز طریق جعبه جادویی نشستم.
آن شب و روز های بعد از آن من نیز همانند صد ها میلیون نفر دیگر مبهوت گزارش های پایان ناپذیری بودم که از این رویداد باور نکردنی بر صفحه تلویزیون نقش می بست. البته چند سالی بود که در آنچه آنزمان"اردوگاه سوسیالیسم" نامیده میشد، خلل افتاده بود.
بی ادبی است اما اصطلاح رایج،'عروسی در ماتحت' است.
چرا عروسی؟ چرا خون؟ به ایرانی چه مربوط داشت این ماجرا؟
ایران آخرین اخبار, ایران سرفصلها
Similar News:همچنین می توانید اخبار مشابهی را که از منابع خبری دیگر جمع آوری کرده ایم، بخوانید.
منبع: bbcpersian - 🏆 15. / 51 ادامه مطلب »
منبع: ilnanews - 🏆 10. / 53 ادامه مطلب »
منبع: isna_farsi - 🏆 2. / 63 ادامه مطلب »
منبع: euronews_pe - 🏆 8. / 59 ادامه مطلب »
منبع: bbcpersian - 🏆 15. / 51 ادامه مطلب »
منبع: euronews_pe - 🏆 8. / 59 ادامه مطلب »