یک شب مرا به سلول «مکیه» بردند. نزدیکهای موقع شام، زندانبان صدای رادیو را بلند کرد و در راهروی مرگ، صدای موزیک پیچید. هر صدایی به جز صدای شکنجه، حس لذتبخشی به ما میداد. ما گرسنه بودیم و قحطیزده! اما آنچه ما را نجات میداد، قطعا غذا و آب نبود، گوشت تن ما به خاطر آب و غذا نخوردن، آب نشده بود.
مکیه آدم تیزی بود. با این که سالها تحت ستم بود اما خیلی باهوش بود. مگر ستم هوش را میزداید؟ بگذریم! چشمان مکیه عسلی روشن بودند. سینه راستش سوخته بود. جلوی من شرمش میآمد بگوید پریود است. به سینه سوختهاش هم به این دلیل پی بردم که یک بار صدای بازجو را شنیدم که میگفت: «ما از همه چیزت باخبریم؛ مثلاً میدونیم سینه راستت با چی سوخته!»هیچوقت به من اینطور نمیگفتند. من یک زن شهری بودم. شاید دلیلش این بود.
تعجب کرد. ترسید! بعد خودش را جمع و جور کرد و لای موهایم دست کشید. تمام اینها کمتر از پنج ثانیه طول کشید. شروع کرد به خواندن سوره بلد: «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ، وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ، وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ...»
ایران آخرین اخبار, ایران سرفصلها
Similar News:همچنین می توانید اخبار مشابهی را که از منابع خبری دیگر جمع آوری کرده ایم، بخوانید.
منبع: iranwire - 🏆 4. / 63 ادامه مطلب »
منبع: iranwire - 🏆 4. / 63 ادامه مطلب »
منبع: isna_farsi - 🏆 2. / 63 ادامه مطلب »
منبع: bbcpersian - 🏆 15. / 51 ادامه مطلب »
منبع: euronews_pe - 🏆 8. / 59 ادامه مطلب »
منبع: aa_persian - 🏆 11. / 53 ادامه مطلب »