جمهوری اسلامی بیش از چهار دهه است که شهروندان بهایی ساکن ایران را از حقوق شهروندی، حتی حق شهادت در راه وطن، محروم کرده است. در دوران ج ... ذبیح الله نفری است نشسته و لباس قرمز با خط های سیاه داردذبیح الله نفر نشسته در وسط است جمهوری اسلامی بیش از چهار دهه است که شهروندان بهایی ساکن ایران را از حقوق شهروندی، حتی حق شهادت در راه وطن، محروم کرده است.
در دوران جنگ، جمهوری اسلامی، هیچکدام از معتقدان آیین بهایی را به عنوان شهید نپذیرفت و از اعطای تسهیلات و امکانات به بهاییان کشته یا معلولشده خودداری کرد.
بعضی از شهدای بهایی را نیز بهرغم آنکه در فرم ثبت نام سربازی، خود را بهایی معرفی کرده بودند، بدون اطلاع خانوادهشان به عنوان مسلمان دفن کردند. «ذبیحالله مهرابخانی»، یکی از شهدای جنگ است که بر خلاف اعتقاداتش به خاک سپرده شد. موارد مشابه در چند استان دیگر هم وجود دارد که به مرور سرگذشت ایشان منتشر خواهد شد.ذبیحالله مهرابخانی در اول خرداد سال ۱۳۴۱ در روستای «نصرتآباد بایه» از توابع شهرستان «بویینزهرا»، استان قزوین در خانوادهای بهایی به دنیا آمد. پدرش، «احمد مهرابخانی» و مادرش، «مبعث» نام داشتند. آنها از بهاییان روستای «کَکین» بویینزهرا بودند. چندین دهه پیش از انقلاب اسلامی، کدخدای ده ککین که بزرگ خاندان مهرابخانی بوده، بهایی شد و در پی او، اکثر مهرابخانیها به آیین بهایی ایمان آوردند.
کمیته عفو ریاست جمهوری مصر مجددا فعالیت خود را از سرگرفتطارق العوضی، یکی از اعضای کمیته عفو ریاست جمهوری در مصر، که تشکیل آن توسط عبدالفتاح السیسی، رئیس جمهوری در مراسم «افطار خانواده مصری» در پایان ماه رمضان،
سرباز بهائی شهید ذبیح الله مهرابخانی
ذبیح الله نفری است نشسته و لباس قرمز با خط های سیاه داردذبیح الله نفر نشسته در وسط است
جمهوری اسلامی بیش از چهار دهه است که شهروندان بهایی ساکن ایران را از حقوق شهروندی، حتی حق شهادت در راه وطن، محروم کرده است. در دوران جنگ، جمهوری اسلامی، هیچکدام از معتقدان آیین بهایی را به عنوان شهید نپذیرفت و از اعطای تسهیلات و امکانات به بهاییان کشته یا معلولشده خودداری کرد.
بعضی از شهدای بهایی را نیز بهرغم آنکه در فرم ثبت نام سربازی، خود را بهایی معرفی کرده بودند، بدون اطلاع خانوادهشان به عنوان مسلمان دفن کردند. «ذبیحالله مهرابخانی»، یکی از شهدای جنگ است که بر خلاف اعتقاداتش به خاک سپرده شد. موارد مشابه در چند استان دیگر هم وجود دارد که به مرور سرگذشت ایشان منتشر خواهد شد.ذبیحالله مهرابخانی در اول خرداد سال ۱۳۴۱ در روستای «نصرتآباد بایه» از توابع شهرستان «بویینزهرا»، استان قزوین در خانوادهای بهایی به دنیا آمد. پدرش، «احمد مهرابخانی» و مادرش، «مبعث» نام داشتند. آنها از بهاییان روستای «کَکین» بویینزهرا بودند. چندین دهه پیش از انقلاب اسلامی، کدخدای ده ککین که بزرگ خاندان مهرابخانی بوده، بهایی شد و در پی او، اکثر مهرابخانیها به آیین بهایی ایمان آوردند. احمد و مبعث پس از ازدواج در روستای «دستگرد» به نصرتآباد بایه که هیچ فرد بهایی در آن زندگی نمیکرد، مهاجرت کردند. در نصرتآباد، احمد مهرابخانی (پدر) به کشاورزی مشغول شد و مبعث (مادر) هم به امور خانه وبچهداری میپرداخت.
در دهه چهل، بسیاری از روستاهای ایران از داشتن مدرسه متوسطه محروم بودند که نصرتآباد و روستاهای اطرافش از جمله این روستاها به شمار میرفتند. برای روستاییان، رفتن به مدارس قزوین یا بویینزهرا احتیاج به صرف هزینه و وقت زیادی داشت که بسیاری از آنها از عهده انجامش بر نمیآمدند. این مشکل موجب شد تا ذبیحالله نتواند به درس خواندن ادامه دهد و پس از پایان ابتدایی تحصیل را رها کرد. ذبیحالله تا پیش از خدمت سربازی همراه با پدر کشاورزی میکردند.
ذبیحالله نوجوان پُر شر و شور و شادی بود. او از کودکی علاقه به حفظ کردن ادعیه و مناجاتهای بهایی داشت و آنها را بلند میخواند که مورد تشویق خانوادهاش قرار میگرفت. ذبیحالله بین بچه ها به امانتداری مشهور بود و بهخاطر همین خصیصه، او را انباردار مدرسه کرده بودند و مسئول پخش تغذیه رایگان مدرسه روستا بود.در طی سالها سکونت خانواده مهرابخانی در روستای نصرتآباد، بین آنها و مسلمانان روستا اختلافی نبود و با همدیگر در صلح و آرامش کار و زندگی میکردند. اما در جریان انقلاب و پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، کمکم با تحریک پیشنماز روستا، آزار و اذیت بهاییان که سه، چهار خانوار بیشتر نبودند، آغاز شد.ذبیحالله وقتی به سن مشمولیت رسید، چون شرایط سخت جنگی را در مملکت میدید و علاقهمند بود تا کاری برای وطنش انجام دهد، خود را برای انجام خدمت وظیفه معرفی کرد و در اواسط سال ۱۳۵۹ به سربازی اعزام شد. او در فرم ثبتنام مثل بهاییان دیگر، اعتقاد خود را کتمان نکرد و نوشت که بهایی است. در آن زمان، نصرتآباد سه خانواده بهایی داشت که با فواصل زمانی مختلف مشمولان این خانوادهها به سربازی رفتند. این سه جوان بهایی، ذبیحالله شهید شد، شوهر خواهرش، (بهرامی) یکی از چشمان خود را در جنگ از دست داد و جانباز شد؛ ولی به دلیل بهایی بودن از طرف بنیاد شهید جانباز پذیرفته نشد و مزایایی به او تعلق نگرفت. آخرین نفر هم مدتی در کشور عراق اسیر بود.در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱، یکی از بزرگترین عملیات نیروهای مسلح ایران تحت عنوان «الی بیتالمقدس» یا «بیتالمقدس» به فرماندهی «علی صیاد شیرازی» با هدف بیرون راندن نیروهای عراقی و دستیابی به مرزهای بینالمللی آغاز شد. این عملیات سه هفته به طول انجامید و در پایان، خرمشهر پس از ۵۷۸ روز اشغال، آزاد شد.
ذبیحالله مهرابخانی در این عملیات همراه با لشکر ۱۶ زرهی قزوین شرکت داشت. ذبیحالله، یک هفته پیش از تولد بیست سالگی در حالی که تنها سه ماه به پایان خدمتش مانده بود، در بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۶۱، اطراف رود کارون در نزدیکی خرمشهر بر اثر اصابت گلوله جانش را در راه وطن از دست داد.
چگونه ذبیحالله مهرابخانی بهایی به عنوان مسلمان دفن شد؟
ذبیحالله مهرابخانی، نخستین شهید جنگ در روستای نصرتآباد بایه بود. وقتی خبر شهادت ذبیحالله به روستا رسید، متعصبین روستا به سرکردگی پیشنماز روستا به نام «شیخ اسدالله» تحرکاتی علیه خانواده مهرابخانی آغاز کردند. برای آنها قابل پذیرش نبود که از بین جوانان روستا که به جبهه اعزام شده بودند، یک فرد بهایی شهید شده باشد؛ به همین دلیل به چارهاندیشی افتادند.
شیخ اسدالله با نفوذ و آشنایی، بدون اطلاع و اجازه خانواده مهرابخانی، ترتیب دفن ذبیحالله را به عنوان شهید مسلمان در گلزار شهدای قزوین (امامزاده حسین) داد. وقتی این اقدام او، مورد اعتراض پدر و مادر ذبیحالله قرار گرفت، شیخ اسدالله در پاسخ گفت: «ذبیح در آخرین مرخصی به او گفته که مسلمان شده است.»
پدر و مادر دلشکسته که دوست داشتند، فرزند از دستداده خود را طبق اعتقادات مذهبی خانواده به خاک بسپارند، از شیخ اسدالله خواستند تا مدرکی برای ادعایش نشان دهد؛ ولی او حاضر به ارائه مدرک یا پاسخگویی نبود. مهرابخانیها پرسیدند که چرا فرزندشان، مسلمان شدن خود را به یکی از اعضای خانوادهاش نگفته است و تا آخرین مرخصی هم مثل یک فرد بهایی، رفتار و احکام این دین را اجرا میکرده است و یا چرا هیچکدام از اهالی روستا از اسلام آوردن او اطلاع ندارند، باز هم از طرف شیخ اسدالله پاسخی نشنیدند. آنان گفتند چرا تا آن روز که پسرشان بیست و یک ماه خدمت کرده، همه با او مثل یک بهایی رفتار میکردند؛ ولی حالا که شهید شده، میگویند مسلمان بوده است!
اعتراضات و پیگیریهای احمد و مبعث مهرابخانی بینتیجه بود، آنها دو روستایینشین ساده بودند که هیچ فردی یا مسئولی را در قزوین نمیشناختند تا آنها را راهنمایی و کمک کند؛ هر چند هیچ مسئولی هم خود را برای کمک به یک بهایی به دردسر نمیانداخت. در آن شرایط، شوک از دست دادن ناگهانی پسرشان هم مزید علت شده بود تا دست آنها از هر اقدامی کوتاه شود. پدر و مادر شهید ذبیحالله مهرابخانی با فرزندشان وداع کردند؛ در حالی که در قلبشان به بهایی بودن پسرشان تا آخرین لحظه حیاتش اطمینان داشتند.