.
به گفته مهدی وکیلنژاد، اینها همه قصه پردازی است و در پرونده اصلا این مطالب نیامده است و در دادگاه صحبت سفر به خارج مطرح نشده و تنها گفته شده بود که این تیم برای آموزشهای نظامی در کوههای اطراف مهاباد مدتی اقامت داشته و آموزش نظامی دیدهاند: «در اقاریر خودشان هم اینها را تکرار کرده بودند آن زمان که اینها میگفتند در کوهها آموزش دیدهاند، وکلای صابر مدارکی آوردند که نشان میداد ایشان اصلا در مهاباد نبوده و در خوابگاهش در تهران در دانشگاه بود و ما هم مدرکی از یگان ویژه میاندوآب آوردیم که ثابت میکرد دیاکو آن زمان در آن یگان خدمت میکرده است و این حرفها و اقاریر همه دروغ است از این تناقضات در این پرونده کم نبود، اما توجهی نکردند»
آقای وکیلنژاد میگوید این شیوه بازداشت هم یکی از محورهایی دفاع آنان در دادگاه و در لوایح ارائه شده به دیوان بوده است: «ما هم گفتیم و نوشتیم که چه دلیلی دارد این افراد، در ایران بمانند تا ۳ سال بعد از انفجار بازداشت شوند، در حالی که می توانستند به آسانی از کشور خارج شوند علاوه بر این چرا پس از بازداشت دیاکو که نفر اول بود و خبرش...
.
عین همین صحبتها در مورد دوره دیدن این «تیم» در عراق در فیلم اعترافات این سه نفر که در پرستی پخش شد آمده است. در فیلم پرس تیوی، دیاکو مجبور شده بگوید تابستان ٨٩ را برای آموزش در اردوگاه کومله به سر برده و دو روز پیش از انفجار به همراه دیگر اعضای تیم به ایران بازگشتهاند.
به گفته مهدی وکیلنژاد، اینها همه قصه پردازی است و در پرونده اصلا این مطالب نیامده است و در دادگاه صحبت سفر به خارج مطرح نشده و تنها گفته شده بود که این تیم برای آموزشهای نظامی در کوههای اطراف مهاباد مدتی اقامت داشته و آموزش نظامی دیدهاند: «در اقاریر خودشان هم اینها را تکرار کرده بودند. آن زمان که اینها میگفتند در کوهها آموزش دیدهاند، وکلای صابر مدارکی آوردند که نشان میداد ایشان اصلا در مهاباد نبوده و در خوابگاهش در تهران در دانشگاه بود و ما هم مدرکی از یگان ویژه میاندوآب آوردیم که ثابت میکرد دیاکو آن زمان در آن یگان خدمت میکرده است و این حرفها و اقاریر همه دروغ است. از این تناقضات در این پرونده کم نبود، اما توجهی نکردند.»
در خبر بولتننیوز گفته شده بود این تیم را پس از شناسایی یک جا گرفتهاند. اما با بررسی بیشتر مشخص شد این سه نفر در یک فاصله ۱۸ روزه از ۶ اردیبهشت تا ۲۴ اسفند ۱۳۹۲ بازداشت شدهاند و یکی از آنها یعنی حسین عثمانی خودش پس از احضار تفلنی به ستاد خبری مراجعه کرده است و صابر شیخعبدالله هم ۱۸ روز پس از بازداشت دیاکو رسولزاده در حالیکه برای تعطیلات نوروز به مهاباد برگشته بود در یکی از خیابانهای مهاباد بازداشت شد.
آقای وکیلنژاد میگوید این شیوه بازداشت هم یکی از محورهایی دفاع آنان در دادگاه و در لوایح ارائه شده به دیوان بوده است: «ما هم گفتیم و نوشتیم که چه دلیلی دارد این افراد، در ایران بمانند تا ۳ سال بعد از انفجار بازداشت شوند، در حالی که می توانستند به آسانی از کشور خارج شوند. علاوه بر این چرا پس از بازداشت دیاکو که نفر اول بود و خبرش هم رسانهای شد، حسن عثمانی یا صابر شیخعبدالله، اگر هم تیمی او بودهاند چرا فرای نشدهاند یا خود را مخفی نکردهاند و به زندگی عادی ادامه داده تا بازداشت شوند؟»
به گفته همبندیهای صابر و دیاکو در زندان، آنها بارها در مورد شکنجههای خودشان صحبت کرده بودند. شواهد هم نشان میداد که اقاریر آنها نامعتبر است و باید زیر فشار و یا تطمیع از آنان اخذ شده باشد. به گفته آنها، تهدید بازجویان دال بر اینکه اگر در دادگاه زیر اعترافات خود بزنند بازجوییها و شکنجهها از سر گرفته میشود، احتمالا موجب شده است صابر و دیاکو در دادگاه اولیه در مهاباد در مورد شکنجههای خود چیزی نگویند.
به گفته وکیل دیاکو، آنها در حضور قاضی در مورد شکنجه چیزی نمیگفتند اما پشت سر و در یک فضای خصوصیتر میگفتند چه بلایی سر آنها آمده است: «در دادگاه من و مادر و پدر دیاکو خواهش کردیم اگر شکنجه شده است، بگوید، اما یا سکوت میکرد یا میگفت نه شکنجه نشده است. صابر هم نگفت. حسین عثمانی به صراحت گفت شکنجه شده است و بعد همین تکذیب شد مستند جدا کردن پروندهاش و حکم اعدامش هم شکست.»
اما چرا وزارت اطلاعات وقتی برای شناسایی عاملان انفجار زیر فشار قرار گرفت، این سه نفر را قربانی کرد؟ این پرسشی است که دشوار بتوان پاسخی برای آن یافت. اما اگر بتوان آن را با سناریوی ترور دانشمندان هستهای مقایسه کرد سرنخ به دست میآید.
در سناریویی که وزارت اطلاعات برای ترورهای هستهای نوشته بود، محور تمامی بازداشتها، زنی بود که برای تجارت به عراق زیاد سفر میکرد و در ادامه حلقههای متنوعی از دوستان و آشنایان او بازداشت شدند. اینجا هم تنها کسی که این سه نفر را به پیوند میدهد، یکی دیگر از متهمان پرونده است است: خلیل عبدالله پور.
خلیل عبداللهپور، دانشجوی انصرافی مدیریت بازرگانی دانشگاه پیام نور مهاباد است که به همراه شیوا رده، دختر دایی و همسر او در سناریوی وزارت اطلاعات به عنوان دو مسئول جذب سه نفر دیگر به کومله و این تیم معرفی شدند چون آبان ۱۳۹۱ ایران را برای همیشه به قصد اردوگاههای کومله در اقلیم کردستان عراق ترک کرده بودند و این میتوانست او را به سوژه مناسبی بدل کند. حلقه مناسبی که بقیه را هم پیوند میدهد.
عبداللهپور پیشتر در گفتگویی با من برای رادیو زمانهاو در عین داشتن وابستگی به حزب کومله زحمتکشان، هیچوقت مسئولیت هیچ تیمی هم بر عهده نداشته و جز آشنایی معمولی یا فامیلی، هیچ ارتباط تشکیلاتی با سه نفر بازداشتی این پرونده ندارد و به دلایل شخصی، سه ماه و نیم پیش از بازداشت اولین نفر، ایران را ترک کرده است: «اگر تهدید یا خطری بود یا کاری کرده بودیم هم زودتر از مهلکه میگریختیم و هم به آن سه نفر هم میگفتیم مخفی یا فراری شوند.»
سه محکوم پرونده، سابقه ارتباط یا آشنایی با یکدیگر نداشتهاند و تنها نقطه اشتراک آنها، دوستی یا آشنایی هر سه آنها با خلیل عبداللهپور است. جز این اشتراک، در سابقه هرکدام از این سه نفر میتوان نشانهای مرتبط با این اتهام دید؟
حسین عثمانی اوائل انقلاب پیشمرگه حزب دمکرات بود، اما خیلی زود اسلحه را زمین گذاشته و به کار کشاورزی در روستا مشغول شد. بعدتر یکی از برادران او در کشتار سال ۶٧ اعدام شد.
اردلان باستانی، روزنامهنگار و از دوستان صابر هم پیشتر به رادیو زمانه گفته بود از پروندهسازی برای صابر چندان شگفتزده نشده چون معتقد است صابر نفوذ زیادی روی فعالان دانشجویی کَرد داشت در میان دانشجویان کرد به شخصیت محبوبی تبدیل شده بود و همین مساله توانست او را به عنصری نامطلوب از نظر نهادهای امنیتی بدل کند.
ناصر رسولنژاد هم که پس از بازداشت صابر دو بار، در اداره اطلاعات بازجویی شده است، به رادیو زمانه گفته بود که بازجوی او تمرکز زیادی روی رابطه دوستانه او صابر داشته و گویی دنبال شواهدی برای شناخت بیشتر صابر بوده است.
اما دیاکو رسولزاده پیش از دو نفر دیگر بازداشت شده بود: «این سه نفر شناختی از هم نداشتند. وقتی دیاکو را میگیرند و اذیتش میکنند، میگویند مسئولیت حمله را بپذیر و بگو فلانی و فلانی هم همدست من بودهاند و بعد که تمام شد تو را میفرستیم اروپا. آنقدر آزارش داده بودند که همه روایت را آنطور که به او دیکته کرده بودند حفظ کرده بود. در دادگاه گفته بود، حسین با یک ماشین استیشن ما رو برد سر مکان تا من بمب را بگذارم. قاضی به او گفته بود داری دروغ میگویی. کسی که بمبگذاری کرده بود زن بود، دیاکو گفته بود نه من بودم کلاگیس زنانه سرم بود.
قاضی به او گفته بود بمب رو کجا گذاشتی؟ دیاکو گفته بود که زیر درخت. قاضی گفت دروغ میگی. بمب در یک کیسه به شاخه یک درخت آویزان بوده است. قاضی گفته بود با این شیوه اعتراف کردن اعدام میگیری.»
بازجویان بلد بودند از او چه بخواهند بگوید تا اعدام بگیرند. اعدام را گرفتند و امروز صبح هر دو را اعدام کردند.