هشتگ روایت_زنانه؛ 'دختر که درس بخواند، چشمش باز می‌شود‌ و از دست خواهد رفت'

  • سوریا کریمی
  • دانش‌آموخته حقوق در کابل
ناظران

دختر از راه پله‌ها که سوی صنف به بالا می‌رفت، نور خورشید چشم‌هایش را خیره‌تر می‌ساخت، درحالی‌که مداد/قلم رنگی و یک مجله قلمی را که خودش ساخته با طراحی‌های رنگارنگ، به دست داشت و از شانه‌ چپش کیفِ نسبتا بزرگ و سنگینی که یونیسف به دانش‌آموزان مکتب داده بود، آویخته بود. دخترک موطلایی که پس از سقوط رژیم طالبان به مکتب/مدرسه راه یافت، پر از شور و شعف آموختن بود. به خواندن عشق می‌ورزید و بر خلاف اکثر دانش‌آموزان بعد از سپری کردن صنف اول، توانایی کامل خواندن و نوشتن را به دست آورده بود.

.

‎در چشم‌هایش هنوز رویاهای کودکانه برق می‌زد. رویاهایی که طرح برنامه‌هایی بزرگ را برای آینده می‌ریخت. شور و شوق کودکانه در چشمانش موج می‌زد و در دلش این پرسش می‌گذشت که وقتی بزرگ شود، چه کسی خواهد شد؟

‎دخترک نمادی از مهربانی و اخلاق بود. گاهی به خود و فامیل یا نام و منصب خود می‌بالید. چیزی زیادی کم نداشت و از حال خود راضی بود. بی‌خبر از آن‌که سرنوشت، چیز دیگری برای او تدارک دیده بود.

‎دختر کم کم رو به بلوغ رسید و جوان شد، زنانگی در اندامش ظاهر شد و هم‌زمان متوجه شد که همه چیز عوض می‌شوند. تغییر رفتار اطرافیان مایه سردرگمی‌اش شده بود. برای او تداعی شد که دیگر بزرگ شده است. دیگر از نوازش‌های سابق خبری نیست. به او گفته می‌شد که در خودش تغییر بیاورد؛ رفتارهای بزرگترها را یاد بگیرد، باید باور کند که حالا جوان شده و دیگر کودک نیست. دیگر ممکن نیست هرچه دلش بخواهد برایش فراهم شود. حالا باید اصول و رفتارهای زنانه را یاد بگیرد. باید به قواعدی پایبند شود و به خواست‌ها سر تسلیم فرود آورد. باید صدای خنده‌هایش را پایین ‌آورد. امر و نهی‌های هر روز خانواده زیادتر شد، تعیین تکلیف‌ها چهارسویش را کم کم محاصره می‌کردند.

‎ممانعت‌های رفتن به آموزشگاه از مشکلاتی بود که به رنج‌ها و گریستن‌های شبانه‌اش افزود. در یازده سالگی، هنگامی که باید غرق دنیای کودکانه‌اش می‌بود، بار سنگین زن بودن را احساس کرد.

زمانی که صنف/کلاس هفتم مکتب بود، برای نخستین بار خانواده در پاسخ به خواست‌ او که آموزش بود "نه" گفت. آرزوی بزرگ آن زمانش این بود که زبان انگلیسی یاد بگیرد، اما پدر اجازه نمی‌داد پا به آموزش‌گاه بگذارد: "در خانه بخوان". افزون بر این، روزی فرا رسید که پدر گفت دیگر نباید به مکتب برود. پدر باور داشت دختر اگر بیش‌تر از این وقتش را در بیرون و مشغول آموزش بگذارند، به تعبیر خودش "چشمش باز می‌شود‌ و از دست خواهد رفت".

در شش سال آخر مکتب، هر روز وقت بیک (کیف مدرسه) را برمی‌داشت و در راه مکتب قدم می‌گذاشت، به این فکر می‌کرد که فردا هم این راه را قدم خواهد زد یا خیر. هر روز با در و دیوار مکتب خداحافظی می‌کرد. چون ممکن بود فردا اجازه بیرون رفتن از چهاردیوار خانه را نداشته باشد. افکاری از این دست همه روزه در سرش جمع می‌شد و گذشت شب و روز را سخت‌تر می‌کرد. افکاری که در خانه، در خواب، در راه و هرجایی او را چنان هیولایی ترسناک دنبال می‌کرد. کابوسی بود که سراسر زنده‌گی‌اش را در بر گرفته بود. تنها کاری که می‌توانست، گاه‌گاهی زیر گریه می‌زد، آهسته.

با این وجود، بیش از پیش به آموختن و مبارزه عشق می‌ورزید. دشواری‌ها را به جان می‌خرید و ادامه می‌داد. باور داشت که روزی شرایط و افکار خانواده عوض خواهد شد‌‌. باید تا آن روز ایستگادگی کند تا قربانی نشود. تلاش می‌کرد تا با موفقیت‌هایش، دیدگاه پدر را در مورد درس خواندنش تغییر دهد. نتیجه‌ تلاش‌هایش ملموس بود. آن روز رسید که با شادمانی و موفقیت دوره‌ی مکتب را به پایان رساند. نیرویی در وجودش بود که دستش را می‌گرفت و امیدش بارور می‌کرد. این سال‌های سخت و نفس‌گیر، از او زنی قوی و پولادین ساخت. در این سال‌ها فهمید که راه رسیدن به آرزوهایش مبارزه، پشت کار و تسلیم‌ناپذیری است.

و اما کانکور دانشگاه

کانکور طلسم جدیدی در زندگی‌ دختر بود که آن را باید می‌شکست. هنگامی که می‌خواست کارت ورودی امتحان کانکور بگیرد، با یک "نه" قاطع از سوی خانواده روبه‌رو شد. احساس کرد که جهان خیالاتش، بار دیگر دست‌نیافتنی به نظر می‌رسید. بار دیگر باید به گریه و اشک پناه می‌برد. او کسی نبود که در خانه بنشیند، تنها هدفش ازدواج باشد و مادر شدن. می‌خواست بیاموزد، زندگی کند و آینده‌ای رویایی برای خود بسازد.

پدر می‌گفت که از "نه" گفتن خسته شده است، اما او از "نه" شنیدن خسته نمی‌شود. تصمیم گرفت با مادر صحبت کند تا مگر او بتواند پدر را قناعت بدهد. مادر حرف‌هایش را می‌شنید و هرازگاهی سبب می‌شد که تصامم پدر را تغییر دهد. مادر حرف‌هایش خوب می‌فهمید، چون هم‌سرنوشت با دخترش بود. مادر تا صنف ده با درجه‌ عالی درس خوانده بود. ناامنی جنگ‌های داخلی باعث شد که ادامه ندهد و ازدواج کند و خانه‌نشین شود.

با این حال، این ممانعت هیچ‌گاه او را راهی که انتخاب کرده بود، برگشت نداد. مصمم‌تر از پیش و اعتماد به نفس بیش‌تر حرکت می‌کرد. درس‌هایش بدون کمک کسی می‌خواند. حالا دیگر که کدبانوی تمام عیار در پخت پز، شستشو و بقیه کارهای منزل شده بود، هنگامی که در آشپزخانه ظرف می‌شست و آشپزی می‌کرد، در دست کتابی نیز داشت. درس خواندن در آشپزخانه، ایرادی نمی‌گذاشت که برای خانواده بهانه‌ای دست بدهد. کار می‌کرد و درس می‌خواند. دشواری های چهار سال دوران دانشگاه، دشوارشدن راه مبارزه و جنگیدن بخاطر بدست آوردن حق کار با روایت‌های متفاوتش باشد به کنار.

از خواست‌هایش یک وجب عقب ننشست، درس خواند، عرق ریخت و ثابت ساخت می‌تواند آورنده‌ تغییر بزرگ در خود و اطرفیانش باشد. تا آن‌جا که اکنون پدر می‌داند که هرکس حق دارد درس بخواند، کار کند و آینده‌اش را بسازد. پدر او را به عنوان الگو برای برادرانش معرفی می‌کند. حالا می‌تواند به تنهایی سفر کند و کار. در بیست و چهار سالگی‌اش توانسته است این تغییرات را در افکار خانواده رقم بزند.

همان دختر موطلایی، اکنون به عنوان یک زن مستقل و درس‌خوانده، باعث افتخار خود و اطرفیانش است که روزی با درس خواندش مخالفت می‌کردند. چندی پیش وقتی نامش در فهرست نامزدان موفق یک بورسیه‌ تحصیلی در خارج درج شد، پدر گفت: "من مادرت را راضی و دلهره‌اش را دور می‌کنم تا تو بتوانی دوره‌ ماستری (کارشانسی ارشد) را تمام کنی".

هشتک‌های روایت_زنانه و حق_آموزش_زنان

آن دختر من هستم، سوریا کریمی. من که از دم شمشیر آب نوشیدم و از دهان شیر حقم را در آوردم! در طول عمر اگر تنها به چیزی افتخار کنم همین روایت خواهد بود. داستان من می‌تواند داستان هزاران دختر دیگر نیز در این سرزمین باشد.

خواستن توانستن است. کافی ا‌ست اراده کنید. من خودم انتخاب کردم چه کسی باشم. در این راستا هزاران بار شکست خوردم و دوباره بلند شدم؛ با قربانی دادن و ایستادگی توانستم تغییرات بنیادین را ایجاد کنم.

.

زنان به عنوان شهروندان این کشور از حق برابر آموزش برخوردارند. زنان باسواد می‌توانند درو نمایی بهتری برای خود، فامیل و جامعه داشته باشند. مادر تحصیل یافته می‌تواند باعث تغییر یک نسل شود؛ میسر های اشتباه را طی نکند و منحیث یک زن آگاه مسئولیت خانوادگی و شهروندی خود را به خوبی ادا نماید.

اکنون که بحث توافق با طالبان داغ است، من به هیچ قیمتی حاضر نیستم آن‌چه را که با خون دل به دست آورده و سال‌ها جنگیده‌ام، از دست بدهم.

طالبان رویکردشان را در مورد حق تحصیل و کار زنان در سال‌های قبل ثابت ساخته‌اند. حق تحصیل که در قانون اساسی افغانستان برای زن و مرد مساوی پیش‌بینی شده است، به عنوان یکی از خواست های اصلی و اساسی زنان در مذاکرات صلح محسوب می‌شود. براساس مفاد قانون اساسی حراست و حفاظت ازاین قانون از جمله وظایف اصلی دولت شمرده می‌شود.

‎در پی آزاد شدن ۴۰۰ زندانی طالب که قرار است مذکرات بین الافغانی آغاز شود، این نگرانی‌ها بیشتر از پیش ذهن زنانی را مشغول ساخته که از جان و مال و عمرشان مایه گذاشتند و به این دستاوردهای هرچند کوچک، نایل آمدند.

‎در این مقطع حساس گروهی از جوانان فعال، کارزاری را تحت عنوان هشتک‌های حق_آموزش_زنان و روایت_زنانه به راه انداخته اند که با درنظر داشت تاثیر گذاری آن، به هدف دفاع و حراست از حقوق زنان در مذاکرات بین الافغانی به راه افتاده است.

این گونه کارزارها می‌تواند راوی چالش‌ها و مبارزات هزاران زنی باشد که به هر نحویی قربانی "تفکر طالبانی" شده اند.